بریدههای کتاب کتاب فروشی خانه به خانه سیده محدثه موسوی 1404/4/2 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 142 کارل درک میکرد که در سن شاشا، تا آنجا که به دختران مربوط میشود، «احمق» و «پسر» دو واژهی مترادف بودند. ظاهرا باید با او موافقت میکرد؛ -همهی پسرا تا زمانی که مرد نشدن، یه مشت جوون احمقند. و از گفتن این احتمال تلخ که شاید بعدها به بزرگسالانی احمق تبدیل شوند، خودداری کرد. 0 4 سیده محدثه موسوی 1404/3/22 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 109 +پس اطلاعات زیادی دربارهی کتابها داری؟ -آه، اهمیتی نداره که چه تعداد کتاب بخونم، همیشه چیزهای زیادی هستند که من هنوز دربارهشون نخوندم. این یک تراژدیه. هرکسی که از خوندن لذت میبره، دلش میخواد که تمام کتابای خوب موجود رو مطالعه کنه. 0 2 سیده محدثه موسوی 1404/3/22 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 102 «این نمادی از یک آرزوئه... یا شاید هم یک رویا. از نظر من هیچچیزی زیباتر از... لطفا بهم نخند... از نظر من هیچچیزی زیباتر از مطالعهی یک زن نیست؛ وقتی در کتاب غرق میشه و دنیای اطرافش رو فراموش میکنه، چون در واقع در جای دیگهای سیر میکنه. حرکت مردمک چشمهاش، نفس عمیقش موقع خوندن یک صحنهی دراماتیک خاص یا لبخندی که به خاطر یک متن خندهدار روی صورتش میشینه. خیلی دوست دارم که یک زن اینجا زندگی کنه، کسی که بتونم اونو در حالی که تمام روز مشغول مطالعهست تماشا کنم.» با گفتن این حرف لبخندی روی لبانش آمد. «مثل خوندن کتابیه که زبونش رو بلد نیستم.» 0 7 🌔🕊 1404/3/9 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 250 می تونم بغلت کنم ؟! بله! لازم نیست بپرسی ... من معمولا بی مقدمه انجامش می دم ... 0 2 سیده محدثه موسوی 1404/4/4 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 163 بعضی از مردم وقتی ناراحتند، غذا نمیخورند. [اما] روز بعد کارل کتاب نخواند. به صورت خودکار غذایش را خورد، اما کتاب خواندن حالت خودکار نداشت. 0 22 سیده محدثه موسوی 1404/3/28 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 130 میدونی، هر کتابی با هر کسی حرف نمیزنه. و حتی یه کتاب مسخره هم میتونه باعث برانگیختن تفکر هوشمندانه بشه. یک ذره حماقت هیچوقت به کسی آسیب نمیزنه؛ فقط باید مراقب باشی که از کنترل خارج نشه و گسترش پیدا نکنه. 0 6 زاهده صالحان 1404/2/14 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 65 هر آدمی به کتابهای متفاوتی احتیاج داره، چون ممکنه چیزی که یک نفر از صمیم قلب دوست داره، نفر بعد هیچ حسی بهش نداشته باشه. 1 6 سیده محدثه موسوی 1404/3/9 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 23 کارل همیشه مراقب بود که دروغ نگوید. چون به محض اینکه دروغی را در جهان رها کنی، دیگر هرگز نمیتوانی آن را برگردانی. 0 4 سیده محدثه موسوی 1404/4/7 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 226 اغلب خواب میدید که حین مطالعه میمیرد و کتابی که در دست دارد آنچنان مسحورکننده است که متوجه گذار از زندگی به مرگ نمیشود... 2 4 زاهده صالحان 1404/2/16 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 110 اینکه بدانی برای آخرین بار کاری را انجام میدهی، باعث میشود که حتی ساده ترین تکالیف هم برایت اهمیت پیدا کند. 0 32 سیده محدثه موسوی 1404/3/31 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 137 به انتهای دستنوشته که رسید، همزمان احساس شادی و اندوه میکرد. حتی وقتی یک کتاب خارقالعاده دقیقا در نقطهای مناسب و با جملاتی کاملا درست به پایان برسد و هر نوع اضافهگویی فقط به بیعیب و نقص بودنش آسیب برساند، باز هم دلمان میخواهد که چند صفحهی دیگر ادامه داشته باشد. به این میگویند «پارادوکسِ خواندن». 2 13 سیده محدثه موسوی 1404/3/11 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 64 -با زیاد کتاب خوندن، آدمروشنفکر نمیشه؛ زیاد غذا خوردن هم باعث نمیشه که یه غذاشناس بشی. من یه آدم خودخواهم و صرفا برای لذت خودم کتاب میخونم؛ به خاطر عشق به داستانهای خوب، نه برای یاد گرفتن چیزی از این دنیا. +هیچ راهی برای اجتناب کامل از یادگیری وجود نداره. حتی در مغز آدم پیری مثل تو هم هرازگاهی یه چیزی خونه میکنه. 2 8 سیده محدثه موسوی 1404/3/9 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 33 کارل کسانی را که به سبک کلکسیونرهای تمبر اهل جمعآوری کتاب بودند، درک میکرد. کسانی که دوست داشتند نگاهشان بین شیرازههای کتاب پرسه بزند و کتابها را مثل حلقهای از دوستان صمیمی، دور خودشان جمع میکردند؛ احساس میکردند که بین خودشان و شخصیتهای داخل کتابها ارتباطی وجود دارند. یا سرنوشتی مشترک داشتند یا آرزو میکردند داشته باشند 0 4 🌔🕊 1404/3/9 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 250 با فرض اینکه زندگی واقعی به نفی باورها گرایش داشت، باورمندی سعی بسیار می طلبید، آن هم هر روز ... 0 2 سیده محدثه موسوی 1404/3/27 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 127 +داشتی گریه میکردی؟ -نه +شاید داشتی در درونت گریه میکردی؟ نه با اشک چشمهات، با قلبت؟ -با اشکهای قلبم؟ +اگه یک چنین چیزی وجود داره، پس آره. -در این صورت، پس چرا چشمام باید فرق کرده باشند؟ +خجالت میکشند، چون گریه کردن باید کار اونها باشه نه اعضای دیگه. 2 11 سیده محدثه موسوی 1404/4/2 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 160 تا بدینجا آن روز، یکی از بهترین روزهای زندگی کارل بود. اما گاهی زندگی اجازه نمیدهد که یکباره حجم بالایی از شادی را تجربه کنیم. انگار شادی کالایی بود که از ترس نخوت باید در مصرفش صرفهجویی میشد. 0 4
بریدههای کتاب کتاب فروشی خانه به خانه سیده محدثه موسوی 1404/4/2 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 142 کارل درک میکرد که در سن شاشا، تا آنجا که به دختران مربوط میشود، «احمق» و «پسر» دو واژهی مترادف بودند. ظاهرا باید با او موافقت میکرد؛ -همهی پسرا تا زمانی که مرد نشدن، یه مشت جوون احمقند. و از گفتن این احتمال تلخ که شاید بعدها به بزرگسالانی احمق تبدیل شوند، خودداری کرد. 0 4 سیده محدثه موسوی 1404/3/22 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 109 +پس اطلاعات زیادی دربارهی کتابها داری؟ -آه، اهمیتی نداره که چه تعداد کتاب بخونم، همیشه چیزهای زیادی هستند که من هنوز دربارهشون نخوندم. این یک تراژدیه. هرکسی که از خوندن لذت میبره، دلش میخواد که تمام کتابای خوب موجود رو مطالعه کنه. 0 2 سیده محدثه موسوی 1404/3/22 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 102 «این نمادی از یک آرزوئه... یا شاید هم یک رویا. از نظر من هیچچیزی زیباتر از... لطفا بهم نخند... از نظر من هیچچیزی زیباتر از مطالعهی یک زن نیست؛ وقتی در کتاب غرق میشه و دنیای اطرافش رو فراموش میکنه، چون در واقع در جای دیگهای سیر میکنه. حرکت مردمک چشمهاش، نفس عمیقش موقع خوندن یک صحنهی دراماتیک خاص یا لبخندی که به خاطر یک متن خندهدار روی صورتش میشینه. خیلی دوست دارم که یک زن اینجا زندگی کنه، کسی که بتونم اونو در حالی که تمام روز مشغول مطالعهست تماشا کنم.» با گفتن این حرف لبخندی روی لبانش آمد. «مثل خوندن کتابیه که زبونش رو بلد نیستم.» 0 7 🌔🕊 1404/3/9 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 250 می تونم بغلت کنم ؟! بله! لازم نیست بپرسی ... من معمولا بی مقدمه انجامش می دم ... 0 2 سیده محدثه موسوی 1404/4/4 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 163 بعضی از مردم وقتی ناراحتند، غذا نمیخورند. [اما] روز بعد کارل کتاب نخواند. به صورت خودکار غذایش را خورد، اما کتاب خواندن حالت خودکار نداشت. 0 22 سیده محدثه موسوی 1404/3/28 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 130 میدونی، هر کتابی با هر کسی حرف نمیزنه. و حتی یه کتاب مسخره هم میتونه باعث برانگیختن تفکر هوشمندانه بشه. یک ذره حماقت هیچوقت به کسی آسیب نمیزنه؛ فقط باید مراقب باشی که از کنترل خارج نشه و گسترش پیدا نکنه. 0 6 زاهده صالحان 1404/2/14 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 65 هر آدمی به کتابهای متفاوتی احتیاج داره، چون ممکنه چیزی که یک نفر از صمیم قلب دوست داره، نفر بعد هیچ حسی بهش نداشته باشه. 1 6 سیده محدثه موسوی 1404/3/9 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 23 کارل همیشه مراقب بود که دروغ نگوید. چون به محض اینکه دروغی را در جهان رها کنی، دیگر هرگز نمیتوانی آن را برگردانی. 0 4 سیده محدثه موسوی 1404/4/7 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 226 اغلب خواب میدید که حین مطالعه میمیرد و کتابی که در دست دارد آنچنان مسحورکننده است که متوجه گذار از زندگی به مرگ نمیشود... 2 4 زاهده صالحان 1404/2/16 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 110 اینکه بدانی برای آخرین بار کاری را انجام میدهی، باعث میشود که حتی ساده ترین تکالیف هم برایت اهمیت پیدا کند. 0 32 سیده محدثه موسوی 1404/3/31 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 137 به انتهای دستنوشته که رسید، همزمان احساس شادی و اندوه میکرد. حتی وقتی یک کتاب خارقالعاده دقیقا در نقطهای مناسب و با جملاتی کاملا درست به پایان برسد و هر نوع اضافهگویی فقط به بیعیب و نقص بودنش آسیب برساند، باز هم دلمان میخواهد که چند صفحهی دیگر ادامه داشته باشد. به این میگویند «پارادوکسِ خواندن». 2 13 سیده محدثه موسوی 1404/3/11 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 64 -با زیاد کتاب خوندن، آدمروشنفکر نمیشه؛ زیاد غذا خوردن هم باعث نمیشه که یه غذاشناس بشی. من یه آدم خودخواهم و صرفا برای لذت خودم کتاب میخونم؛ به خاطر عشق به داستانهای خوب، نه برای یاد گرفتن چیزی از این دنیا. +هیچ راهی برای اجتناب کامل از یادگیری وجود نداره. حتی در مغز آدم پیری مثل تو هم هرازگاهی یه چیزی خونه میکنه. 2 8 سیده محدثه موسوی 1404/3/9 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 33 کارل کسانی را که به سبک کلکسیونرهای تمبر اهل جمعآوری کتاب بودند، درک میکرد. کسانی که دوست داشتند نگاهشان بین شیرازههای کتاب پرسه بزند و کتابها را مثل حلقهای از دوستان صمیمی، دور خودشان جمع میکردند؛ احساس میکردند که بین خودشان و شخصیتهای داخل کتابها ارتباطی وجود دارند. یا سرنوشتی مشترک داشتند یا آرزو میکردند داشته باشند 0 4 🌔🕊 1404/3/9 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 250 با فرض اینکه زندگی واقعی به نفی باورها گرایش داشت، باورمندی سعی بسیار می طلبید، آن هم هر روز ... 0 2 سیده محدثه موسوی 1404/3/27 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 127 +داشتی گریه میکردی؟ -نه +شاید داشتی در درونت گریه میکردی؟ نه با اشک چشمهات، با قلبت؟ -با اشکهای قلبم؟ +اگه یک چنین چیزی وجود داره، پس آره. -در این صورت، پس چرا چشمام باید فرق کرده باشند؟ +خجالت میکشند، چون گریه کردن باید کار اونها باشه نه اعضای دیگه. 2 11 سیده محدثه موسوی 1404/4/2 کتاب فروشی خانه به خانه کارسن هن 4.4 7 صفحۀ 160 تا بدینجا آن روز، یکی از بهترین روزهای زندگی کارل بود. اما گاهی زندگی اجازه نمیدهد که یکباره حجم بالایی از شادی را تجربه کنیم. انگار شادی کالایی بود که از ترس نخوت باید در مصرفش صرفهجویی میشد. 0 4