بریدههای کتاب هفتاد و دومین غواص: خاطرات جانباز کریم مطهری فرمانده گردان غواصی جعفر طیار هـ 」 1403/5/11 هفتاد و دومین غواص: خاطرات جانباز کریم مطهری فرمانده گردان غواصی جعفر طیار حمید حسام 4.2 3 صفحۀ 107 خواهرش گفت : امیر جان! حالا که داری میری، نصیحتی یا سفارشی به من بکن . امیر هم گفت : زندگینامهی حضرت خدیجه را بخوان . 0 1 فصل کتاب 1403/5/16 هفتاد و دومین غواص: خاطرات جانباز کریم مطهری فرمانده گردان غواصی جعفر طیار حمید حسام 4.2 3 صفحۀ 101 همان روزها آقام از سر کار آمد و شناسنامههای تازهای را که برای ما گرفته بود، یکی یکی بهمان داد و نام خانوادگیمان را از «پیسوده» به «مطهری» تغییر داده بود. همه اعضای خانواده احساس میکردیم که تازه متولد شدهایم. آقام به شهید مطهری علاقه خاصی داشت و میگفت: «امام خمینی حتی برای شهادت فرزندش آقا مصطفی گریه نکرد؛ اما برای شهید مطهری گریست.» آن روز شناسنامه تازه کمی سرحالم کرد و رفتم هنرستان ثبت نام کردم؛ اما درس و تلاش و هر چیز را در بسیج میدیدم. بسیجی که پایم را به جنگ باز کند. 0 2 فصل کتاب 1403/5/16 هفتاد و دومین غواص: خاطرات جانباز کریم مطهری فرمانده گردان غواصی جعفر طیار حمید حسام 4.2 3 صفحۀ 39 وقتی به باغ برگشتیم، بابا صادق یک مقّنی (چاه کن) آورده بود که چاه بکند. مقّنی جایی را برای کندن نشان داد. بابا صادق همانجا دو رکعت نماز خواند و به مقّنی گفت: «کلنگ اولت را روی جای مهر نماز من بزن!» مقّنی از همان جا شروع کرد. عموها هم کمک کردند. دم غروب که به آب رسید، بابا صادق مزد مقّنی را داخل دلو گذاشت و فرستاد ته چاه. بنده خدا مقّنی، از ته چاه هرچه داد میزد که «بزار بیام بالا، مزدم رو میگیرم.» بابا صادق میگفت: «نه؛ تمام ثوابش به اینه که عرقت خشک نشده، مزدتو بگیری!» چاه به قدری آب داشت که همه باغات اطراف برای خوردن میبردند. بابا صادق میگفت: «برکت این چاه به خاطر همان دو رکعت نمازه.» 0 1 فاطمه هستم 1403/1/12 هفتاد و دومین غواص: خاطرات جانباز کریم مطهری فرمانده گردان غواصی جعفر طیار حمید حسام 4.2 3 صفحۀ 258 0 1 فصل کتاب 1403/5/16 هفتاد و دومین غواص: خاطرات جانباز کریم مطهری فرمانده گردان غواصی جعفر طیار حمید حسام 4.2 3 صفحۀ 226 بلندگوی دستی را گرفت و بیمقدمه گفت: ما با بقیه بسیجیها و رزمندهها فرقی نداریم. اگر امروز قسمت ما شده که بلدچی شویم، باید اول بلد باشیم که نفسمان را بکشیم. اول باید از معبر پر از مینِ نفس اماره مان عبور کنیم. بدانید سی میتواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند که در سیم خاردار نفسش گیر نکرده باشد. حالا همه حاضر شین، برویم توی گردانها و بنشینیم کنار بسیجیها و نوکریشان را بکنیم. 0 0 هـ 」 1403/5/28 هفتاد و دومین غواص: خاطرات جانباز کریم مطهری فرمانده گردان غواصی جعفر طیار حمید حسام 4.2 3 صفحۀ 311 0 1 فصل کتاب 1403/5/16 هفتاد و دومین غواص: خاطرات جانباز کریم مطهری فرمانده گردان غواصی جعفر طیار حمید حسام 4.2 3 صفحۀ 262 وقتی خدمت او رسیدیم، چند نکته اخلاقی گفت. یکی این بود که شما در جبهه، در شب تاریک، منور میزنید که دوروبرتان را ببینید و از همه مهمتر، دشمن را ببینید. توی تاریکی نفس اماره هم، منورِ «نماز شب» جوری دلتان را روشن میکند که چشمهایتان بینا میشود و اینجاست که میتوانید نفس اماره را به زیر لجام اختیار و اراده خود درآورید. آن نفسی که دشمنترین دشمنان شماست و باید با منور «شب زنده داری»، اسیر شما شود. 0 0
بریدههای کتاب هفتاد و دومین غواص: خاطرات جانباز کریم مطهری فرمانده گردان غواصی جعفر طیار هـ 」 1403/5/11 هفتاد و دومین غواص: خاطرات جانباز کریم مطهری فرمانده گردان غواصی جعفر طیار حمید حسام 4.2 3 صفحۀ 107 خواهرش گفت : امیر جان! حالا که داری میری، نصیحتی یا سفارشی به من بکن . امیر هم گفت : زندگینامهی حضرت خدیجه را بخوان . 0 1 فصل کتاب 1403/5/16 هفتاد و دومین غواص: خاطرات جانباز کریم مطهری فرمانده گردان غواصی جعفر طیار حمید حسام 4.2 3 صفحۀ 101 همان روزها آقام از سر کار آمد و شناسنامههای تازهای را که برای ما گرفته بود، یکی یکی بهمان داد و نام خانوادگیمان را از «پیسوده» به «مطهری» تغییر داده بود. همه اعضای خانواده احساس میکردیم که تازه متولد شدهایم. آقام به شهید مطهری علاقه خاصی داشت و میگفت: «امام خمینی حتی برای شهادت فرزندش آقا مصطفی گریه نکرد؛ اما برای شهید مطهری گریست.» آن روز شناسنامه تازه کمی سرحالم کرد و رفتم هنرستان ثبت نام کردم؛ اما درس و تلاش و هر چیز را در بسیج میدیدم. بسیجی که پایم را به جنگ باز کند. 0 2 فصل کتاب 1403/5/16 هفتاد و دومین غواص: خاطرات جانباز کریم مطهری فرمانده گردان غواصی جعفر طیار حمید حسام 4.2 3 صفحۀ 39 وقتی به باغ برگشتیم، بابا صادق یک مقّنی (چاه کن) آورده بود که چاه بکند. مقّنی جایی را برای کندن نشان داد. بابا صادق همانجا دو رکعت نماز خواند و به مقّنی گفت: «کلنگ اولت را روی جای مهر نماز من بزن!» مقّنی از همان جا شروع کرد. عموها هم کمک کردند. دم غروب که به آب رسید، بابا صادق مزد مقّنی را داخل دلو گذاشت و فرستاد ته چاه. بنده خدا مقّنی، از ته چاه هرچه داد میزد که «بزار بیام بالا، مزدم رو میگیرم.» بابا صادق میگفت: «نه؛ تمام ثوابش به اینه که عرقت خشک نشده، مزدتو بگیری!» چاه به قدری آب داشت که همه باغات اطراف برای خوردن میبردند. بابا صادق میگفت: «برکت این چاه به خاطر همان دو رکعت نمازه.» 0 1 فاطمه هستم 1403/1/12 هفتاد و دومین غواص: خاطرات جانباز کریم مطهری فرمانده گردان غواصی جعفر طیار حمید حسام 4.2 3 صفحۀ 258 0 1 فصل کتاب 1403/5/16 هفتاد و دومین غواص: خاطرات جانباز کریم مطهری فرمانده گردان غواصی جعفر طیار حمید حسام 4.2 3 صفحۀ 226 بلندگوی دستی را گرفت و بیمقدمه گفت: ما با بقیه بسیجیها و رزمندهها فرقی نداریم. اگر امروز قسمت ما شده که بلدچی شویم، باید اول بلد باشیم که نفسمان را بکشیم. اول باید از معبر پر از مینِ نفس اماره مان عبور کنیم. بدانید سی میتواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند که در سیم خاردار نفسش گیر نکرده باشد. حالا همه حاضر شین، برویم توی گردانها و بنشینیم کنار بسیجیها و نوکریشان را بکنیم. 0 0 هـ 」 1403/5/28 هفتاد و دومین غواص: خاطرات جانباز کریم مطهری فرمانده گردان غواصی جعفر طیار حمید حسام 4.2 3 صفحۀ 311 0 1 فصل کتاب 1403/5/16 هفتاد و دومین غواص: خاطرات جانباز کریم مطهری فرمانده گردان غواصی جعفر طیار حمید حسام 4.2 3 صفحۀ 262 وقتی خدمت او رسیدیم، چند نکته اخلاقی گفت. یکی این بود که شما در جبهه، در شب تاریک، منور میزنید که دوروبرتان را ببینید و از همه مهمتر، دشمن را ببینید. توی تاریکی نفس اماره هم، منورِ «نماز شب» جوری دلتان را روشن میکند که چشمهایتان بینا میشود و اینجاست که میتوانید نفس اماره را به زیر لجام اختیار و اراده خود درآورید. آن نفسی که دشمنترین دشمنان شماست و باید با منور «شب زنده داری»، اسیر شما شود. 0 0