بریدههای کتاب تابستان مریم محسنیزاده 7 روز پیش تابستان آلبر کامو 0.0 صفحۀ 15 اما تو برای روزی روشن و شفاف به جهان پا گذاشتهای... هولدرلین 0 0 مریم محسنیزاده 7 روز پیش تابستان آلبر کامو 0.0 صفحۀ 19 کجاست مجال تنفسی عمیق و طولانی که با آن روح و ذهن تمرکز خود را باز مییابد و شهامت انسان سنجیده میشود؟ 0 22 مریم محسنیزاده 7 روز پیش تابستان آلبر کامو 0.0 صفحۀ 21 کویر محیطی است مختص همه نوع درد و رنج. 0 10 مریم محسنیزاده 7 روز پیش تابستان آلبر کامو 0.0 صفحۀ 30 کویر محیطی بیروح است که تنها پادشاه آن آسمان است. 0 6 مریم محسنیزاده 6 روز پیش تابستان آلبر کامو 0.0 صفحۀ 42 در هر چیزی که فناپذیر و زودگذر است میلِ به بقا و ماندگاری وجود دارد. با این اوصاف میتوان گفت این میل در همه چیزِ این جهان هست. معنای آثاری نیز که انسان از خود برجای میگذارد همین است... 0 0 مریم محسنیزاده 4 روز پیش تابستان آلبر کامو 0.0 صفحۀ 29 تا پیش از سفر به وهران، انسان در حقیقت به درستی نمیداند سنگ چیست. در این شهرِ پوشیده از غبار، سنگ پادشاهی میکند و آنقدر عزیز است که کاسبها و مغازهدارها آن را برای نگه داشتن کاغذها یا فقط برای نمایش در ویترین مغازههایشان میگنجانند. در امتداد کوچهها بیشک برای نوازش چشمهاست که سنگها را روی هم میچینند. یک سال میگذرد و سنگها همانطور دستنخورده در کوچه میمانند. شعری که در شهرهای دیگر جهان از گیاه سرچشمه میگیرد، در وهران در سنگ تجسم مییابد. 0 0 مریم محسنیزاده 4 روز پیش تابستان آلبر کامو 0.0 صفحۀ 38 قدرت و خشونت خدایانی تنها و منزویاند. آنها چیزی از خود به یادگار نمیگذارند.ص بلکه اعجازشان را مشتمشت در زمان حال و در اکنونِ ما پخش میکنند؛ خدایانی به قدوقوارهٔ این جماعتِ بیگذشته که اتحاد میانشان را گِرد رینگهای مشتزنی جشن میگیرند. 0 0 مریم محسنیزاده 4 روز پیش تابستان آلبر کامو 0.0 صفحۀ 44 به نظر میرسد وهرانیها به آن دوست فلوبر شباهت دارند که در لحظهٔ مرگ برای آخرینبار نگاهی انداخت به جهانِ یگانه و بیجانشین و سپس فریاد زد:«پنجره را ببندید. جهان بیش از حد زیباست.» پنجره را بستند، خود را حبس کردند و چشم انداز را از خود راندند. اما پوئاتوَن مُرد و پس از او روزها یکی پس از دیگری آمدند و رفتند. به همین شکل، ورای دیوارهای زردِ وهران، گفتگوی بیقید میان دریا و خاک همچنان ادامه دارد. این تداوم در جهان همیشه برای انسان دو وضعیت متضاد ساخته است؛ او را هم مأیوس و هم شادمان میکند. جهان همیشه تنها یک حرف میزند، توجه انسان را به خود جلب و سپس او را از خود بیزار میکند. اما در نهایت با عناد و لجاجت به انسان حملهور میشود. همیشه حق با جهان است. 0 0 مریم محسنیزاده 4 روز پیش تابستان آلبر کامو 0.0 صفحۀ 46 در این سواحل وهرانی، همهٔ صبحهای تابستان انگار نخستین صبح و همهٔ شامگاهان انگار واپسین شامگاهِ جهانند؛ تقلای باشکوه پیش از مرگ که در زمان غروب با آخرین پرتوی از نور اعلام میشود، که همه رنگها را تیره و تار میکند. آبیِ دریا به رنگ لاجورد، جاده به رنگ خونِ دلمهبسته و ساحل زرد است. همه چیز به همراه خورشیدی سبز ناپدید میشود. 0 0 مریم محسنیزاده 4 روز پیش تابستان آلبر کامو 0.0 صفحۀ 50 پیشترها لازمهٔ انجام دادن یک کار بزرگ، خلق یک اثر یا مراقبهای سودمند، تنهایی و انزوای ساحل یا صومعه بود. روحْ شبهای پیش از روز موعود را در این اماکن به صبح میرساند. اما حالا برای این ضیافتها و جشنها چه جایی بهتر از فضای تهیِ شهری بزرگ که زمانی دراز است که در زیباییِ بیروحی جای گرفته است؟ 0 0 مریم محسنیزاده 4 روز پیش تابستان آلبر کامو 0.0 صفحۀ 55 تراژدی باید مانند لگدی محکم به بدبختی و فلاکت باشد. دی. اچ. لارنس 0 0 مریم محسنیزاده 4 روز پیش تابستان آلبر کامو 0.0 صفحۀ 65 اسطورهها در ذات فاقد حیات و زیستاند؛ منتظر میمانند تا ما آنها را مجسم کنیم و زندگی بخشیم. 0 2
بریدههای کتاب تابستان مریم محسنیزاده 7 روز پیش تابستان آلبر کامو 0.0 صفحۀ 15 اما تو برای روزی روشن و شفاف به جهان پا گذاشتهای... هولدرلین 0 0 مریم محسنیزاده 7 روز پیش تابستان آلبر کامو 0.0 صفحۀ 19 کجاست مجال تنفسی عمیق و طولانی که با آن روح و ذهن تمرکز خود را باز مییابد و شهامت انسان سنجیده میشود؟ 0 22 مریم محسنیزاده 7 روز پیش تابستان آلبر کامو 0.0 صفحۀ 21 کویر محیطی است مختص همه نوع درد و رنج. 0 10 مریم محسنیزاده 7 روز پیش تابستان آلبر کامو 0.0 صفحۀ 30 کویر محیطی بیروح است که تنها پادشاه آن آسمان است. 0 6 مریم محسنیزاده 6 روز پیش تابستان آلبر کامو 0.0 صفحۀ 42 در هر چیزی که فناپذیر و زودگذر است میلِ به بقا و ماندگاری وجود دارد. با این اوصاف میتوان گفت این میل در همه چیزِ این جهان هست. معنای آثاری نیز که انسان از خود برجای میگذارد همین است... 0 0 مریم محسنیزاده 4 روز پیش تابستان آلبر کامو 0.0 صفحۀ 29 تا پیش از سفر به وهران، انسان در حقیقت به درستی نمیداند سنگ چیست. در این شهرِ پوشیده از غبار، سنگ پادشاهی میکند و آنقدر عزیز است که کاسبها و مغازهدارها آن را برای نگه داشتن کاغذها یا فقط برای نمایش در ویترین مغازههایشان میگنجانند. در امتداد کوچهها بیشک برای نوازش چشمهاست که سنگها را روی هم میچینند. یک سال میگذرد و سنگها همانطور دستنخورده در کوچه میمانند. شعری که در شهرهای دیگر جهان از گیاه سرچشمه میگیرد، در وهران در سنگ تجسم مییابد. 0 0 مریم محسنیزاده 4 روز پیش تابستان آلبر کامو 0.0 صفحۀ 38 قدرت و خشونت خدایانی تنها و منزویاند. آنها چیزی از خود به یادگار نمیگذارند.ص بلکه اعجازشان را مشتمشت در زمان حال و در اکنونِ ما پخش میکنند؛ خدایانی به قدوقوارهٔ این جماعتِ بیگذشته که اتحاد میانشان را گِرد رینگهای مشتزنی جشن میگیرند. 0 0 مریم محسنیزاده 4 روز پیش تابستان آلبر کامو 0.0 صفحۀ 44 به نظر میرسد وهرانیها به آن دوست فلوبر شباهت دارند که در لحظهٔ مرگ برای آخرینبار نگاهی انداخت به جهانِ یگانه و بیجانشین و سپس فریاد زد:«پنجره را ببندید. جهان بیش از حد زیباست.» پنجره را بستند، خود را حبس کردند و چشم انداز را از خود راندند. اما پوئاتوَن مُرد و پس از او روزها یکی پس از دیگری آمدند و رفتند. به همین شکل، ورای دیوارهای زردِ وهران، گفتگوی بیقید میان دریا و خاک همچنان ادامه دارد. این تداوم در جهان همیشه برای انسان دو وضعیت متضاد ساخته است؛ او را هم مأیوس و هم شادمان میکند. جهان همیشه تنها یک حرف میزند، توجه انسان را به خود جلب و سپس او را از خود بیزار میکند. اما در نهایت با عناد و لجاجت به انسان حملهور میشود. همیشه حق با جهان است. 0 0 مریم محسنیزاده 4 روز پیش تابستان آلبر کامو 0.0 صفحۀ 46 در این سواحل وهرانی، همهٔ صبحهای تابستان انگار نخستین صبح و همهٔ شامگاهان انگار واپسین شامگاهِ جهانند؛ تقلای باشکوه پیش از مرگ که در زمان غروب با آخرین پرتوی از نور اعلام میشود، که همه رنگها را تیره و تار میکند. آبیِ دریا به رنگ لاجورد، جاده به رنگ خونِ دلمهبسته و ساحل زرد است. همه چیز به همراه خورشیدی سبز ناپدید میشود. 0 0 مریم محسنیزاده 4 روز پیش تابستان آلبر کامو 0.0 صفحۀ 50 پیشترها لازمهٔ انجام دادن یک کار بزرگ، خلق یک اثر یا مراقبهای سودمند، تنهایی و انزوای ساحل یا صومعه بود. روحْ شبهای پیش از روز موعود را در این اماکن به صبح میرساند. اما حالا برای این ضیافتها و جشنها چه جایی بهتر از فضای تهیِ شهری بزرگ که زمانی دراز است که در زیباییِ بیروحی جای گرفته است؟ 0 0 مریم محسنیزاده 4 روز پیش تابستان آلبر کامو 0.0 صفحۀ 55 تراژدی باید مانند لگدی محکم به بدبختی و فلاکت باشد. دی. اچ. لارنس 0 0 مریم محسنیزاده 4 روز پیش تابستان آلبر کامو 0.0 صفحۀ 65 اسطورهها در ذات فاقد حیات و زیستاند؛ منتظر میمانند تا ما آنها را مجسم کنیم و زندگی بخشیم. 0 2