بریدهای از کتاب تابستان اثر آلبر کامو
4 روز پیش
صفحۀ 44
به نظر میرسد وهرانیها به آن دوست فلوبر شباهت دارند که در لحظهٔ مرگ برای آخرینبار نگاهی انداخت به جهانِ یگانه و بیجانشین و سپس فریاد زد:«پنجره را ببندید. جهان بیش از حد زیباست.» پنجره را بستند، خود را حبس کردند و چشم انداز را از خود راندند. اما پوئاتوَن مُرد و پس از او روزها یکی پس از دیگری آمدند و رفتند. به همین شکل، ورای دیوارهای زردِ وهران، گفتگوی بیقید میان دریا و خاک همچنان ادامه دارد. این تداوم در جهان همیشه برای انسان دو وضعیت متضاد ساخته است؛ او را هم مأیوس و هم شادمان میکند. جهان همیشه تنها یک حرف میزند، توجه انسان را به خود جلب و سپس او را از خود بیزار میکند. اما در نهایت با عناد و لجاجت به انسان حملهور میشود. همیشه حق با جهان است.
به نظر میرسد وهرانیها به آن دوست فلوبر شباهت دارند که در لحظهٔ مرگ برای آخرینبار نگاهی انداخت به جهانِ یگانه و بیجانشین و سپس فریاد زد:«پنجره را ببندید. جهان بیش از حد زیباست.» پنجره را بستند، خود را حبس کردند و چشم انداز را از خود راندند. اما پوئاتوَن مُرد و پس از او روزها یکی پس از دیگری آمدند و رفتند. به همین شکل، ورای دیوارهای زردِ وهران، گفتگوی بیقید میان دریا و خاک همچنان ادامه دارد. این تداوم در جهان همیشه برای انسان دو وضعیت متضاد ساخته است؛ او را هم مأیوس و هم شادمان میکند. جهان همیشه تنها یک حرف میزند، توجه انسان را به خود جلب و سپس او را از خود بیزار میکند. اما در نهایت با عناد و لجاجت به انسان حملهور میشود. همیشه حق با جهان است.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.