بریده کتابهای مسحور فاطمه اصغرزاده 1402/12/5 مسحور رنه دنفلد 4.0 4 صفحۀ 10 باز هم نوای باران را در صدایش میشنوم. بانو هنوز این نوا را از دست نداده؛ نوای آزادی را. خنده اش صدای وزش باد است میان درختان، صدای ریختن آب است بر سطح پیاده رو، نوازش آرام باران است روی صورت انسان، طنین خنده است در فضای بی کران و هر آن چیزی که ما در این سیاه چال از آن محرومیم. کشیش تبعیدی هم این ها را در آهنگ خنده بانو می شنود و همین باعث میشود از او واهمه داشته باشد. چنین آزادی ای انسان را به کجا می برد؟ صدای کوبش قلبش پاسخ می دهد: به هیچستان. 0 2 فاطمه اصغرزاده 1402/12/5 مسحور رنه دنفلد 4.0 4 صفحۀ 26 کتاب ها به زندگی من شکوه بخشیدند و باعث شدند چیزی را بفهمم: زندگی داستان است. هر اتفاقی که برایم رخ داده یا رخ خواهد داد، تمام رویاها و الهامات و شهودی که در این سلول سیاه چال به سراغم می آید، همه شان بخشی از قصه این مکان افسون شده است. کتاب به من کمک کرد تا بفهمم حقیقت به مفهوم لمس کردن سنگ نیست، بلکه به آن معناست که حرف های سنگ را دریابم. 0 2 هستی 1403/3/10 مسحور رنه دنفلد 4.0 4 صفحۀ 122 با خودش فکر می کندچقدر ناراحت کننده است که ما قاتل ها را به خاطر می سپاریم و قربانی ها را فراموش می کنیم.چه می شد اگر جهان نام هیتلر را از یاد می برد و در عوض نام تک تک قربانیان او را به خاطر می سپرد؟چه می شد اگر می توانستیم قربانیان را جاودانه کنیم؟ 0 2 فاطمه اصغرزاده 1402/12/5 مسحور رنه دنفلد 4.0 4 صفحۀ 31 جهان بیرون برای من آن قدر بزرگ و هولناک است که نمی توانم به آن فکر کنم. آنجا سیرک بزرگی است که آدم ها و عقایدشان مدام باهم در تضادند. 0 20 هستی 1403/3/10 مسحور رنه دنفلد 4.0 4 صفحۀ 26 0 1
بریده کتابهای مسحور فاطمه اصغرزاده 1402/12/5 مسحور رنه دنفلد 4.0 4 صفحۀ 10 باز هم نوای باران را در صدایش میشنوم. بانو هنوز این نوا را از دست نداده؛ نوای آزادی را. خنده اش صدای وزش باد است میان درختان، صدای ریختن آب است بر سطح پیاده رو، نوازش آرام باران است روی صورت انسان، طنین خنده است در فضای بی کران و هر آن چیزی که ما در این سیاه چال از آن محرومیم. کشیش تبعیدی هم این ها را در آهنگ خنده بانو می شنود و همین باعث میشود از او واهمه داشته باشد. چنین آزادی ای انسان را به کجا می برد؟ صدای کوبش قلبش پاسخ می دهد: به هیچستان. 0 2 فاطمه اصغرزاده 1402/12/5 مسحور رنه دنفلد 4.0 4 صفحۀ 26 کتاب ها به زندگی من شکوه بخشیدند و باعث شدند چیزی را بفهمم: زندگی داستان است. هر اتفاقی که برایم رخ داده یا رخ خواهد داد، تمام رویاها و الهامات و شهودی که در این سلول سیاه چال به سراغم می آید، همه شان بخشی از قصه این مکان افسون شده است. کتاب به من کمک کرد تا بفهمم حقیقت به مفهوم لمس کردن سنگ نیست، بلکه به آن معناست که حرف های سنگ را دریابم. 0 2 هستی 1403/3/10 مسحور رنه دنفلد 4.0 4 صفحۀ 122 با خودش فکر می کندچقدر ناراحت کننده است که ما قاتل ها را به خاطر می سپاریم و قربانی ها را فراموش می کنیم.چه می شد اگر جهان نام هیتلر را از یاد می برد و در عوض نام تک تک قربانیان او را به خاطر می سپرد؟چه می شد اگر می توانستیم قربانیان را جاودانه کنیم؟ 0 2 فاطمه اصغرزاده 1402/12/5 مسحور رنه دنفلد 4.0 4 صفحۀ 31 جهان بیرون برای من آن قدر بزرگ و هولناک است که نمی توانم به آن فکر کنم. آنجا سیرک بزرگی است که آدم ها و عقایدشان مدام باهم در تضادند. 0 20 هستی 1403/3/10 مسحور رنه دنفلد 4.0 4 صفحۀ 26 0 1