بریدههای کتاب ساعت بی عقربه سهیل قریب 1403/12/27 ساعت بی عقربه کارسون مکالرز 3.6 3 صفحۀ 390 قلبش میگفت من کاری کردم، من کاری کردم، من کاری کردم. 0 1 سهیل قریب 1403/12/27 ساعت بی عقربه کارسون مکالرز 3.6 3 صفحۀ 397 اما حالا که به خنده افتاده و مایوس شده و دلش به رحم آمده بود، میدانست که دیگر نمیتواند از اسلحه استفاده کند، چرا که دانهی شفقتی که از اندوه آب میخورد در یک آن شروع به جوانه زدن کرده بود. 0 1 سهیل قریب 1403/12/24 ساعت بی عقربه کارسون مکالرز 3.6 3 صفحۀ 336 جستر دهانش را باز کرد و همانطور با دهان باز نفس کشید، سکوتش پر از غوغا بود. 0 1 سهیل قریب 1403/11/1 ساعت بی عقربه کارسون مکالرز 3.6 3 صفحۀ 13 مرگ همیشه یک شکل داشته است، ولی هر آدمی به شیوهی خاص خودش میمیرد. این اتفاق برای جی.تی.مالون به قدری ساده و عادی شروع شده بود که او تا مدتی پایان زندگیاش را با آغاز فصلی تازه اشتباه میگرفت. 0 17 سهیل قریب 1403/12/13 ساعت بی عقربه کارسون مکالرز 3.6 3 صفحۀ 208 ولی این واقعا معجزه بود که آن باغچه، که همینطور سرسری تویش بذر کاشته و اصلا هم بهش نرسیده بود، آنطور سرسبز شده بود. 0 1 سهیل قریب 1403/11/4 ساعت بی عقربه کارسون مکالرز 3.6 3 صفحۀ 21 یکدفعه پردهی کلمات فروافتاد و مالون که دربرابر سرنوشتش بیپناه مانده بود به گریه افتاد. 0 1 سهیل قریب 1403/12/20 ساعت بی عقربه کارسون مکالرز 3.6 3 صفحۀ 272 عجیب بود که مالون، که عاشق اشعار موزون و آهنگین بود، یاد آن سطرهایی افتاد که به خاطر سپرده بود: خطیرترین خطرها، یعنی از دست دادن خویشتن، چه بسا چنان آهسته و بیصدا بر ما بگذرد که گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است؛ حال آنکه بیگمان متوجه هر فقدان دیگری میشویم، از دست دادن یک دست، یک پا، یک پنج دلاری، فقدان همسر یا هر چیز دیگری. تناقض نهفته در این ایدهها، که همچون زندگی خودش مهم و در عینحال معمولی بودند، به صدای گوش خراش برج ساعت شهر میماند، همانقدر بیافتوخیز و بیروح. 0 1 سهیل قریب 1403/12/17 ساعت بی عقربه کارسون مکالرز 3.6 3 صفحۀ 217 مالون که پاکت سبزیها هنوز توی بغلش بود میتوانست تنِش توی اتاق را حس کند. واضح بود که اوضاع هر روز همین بود. با خودش گفت که این وسط کدامشان دیوانه است؟ قاضی پیر؟ کاکا سیاه چشم آبی؟ خودش؟ یا لانگ فلو؟ محتاطانه گفت:《از یاغچهمون یهکمی برگ شلغم و کلمبرگ سبز براتون آوردم.》 0 1 سهیل قریب 1403/12/23 ساعت بی عقربه کارسون مکالرز 3.6 3 صفحۀ 303 شرمن داشت به حقایق و رویاهایی فکر میکرد که از دیگران پنهان کرده بود. آنقدر از بلایی که آقای استیونز سرش آورده بود به کسی چیزی نگفت که به لکنت افتاد و لکنتش تا جایی پیش رفت که کسی از حرفهایش سر درنمیآورد. به کسی نگفته بود که دنبال مادرش میگردد و از خیالبافیهایش درباره مارین اندرسون هم کسی خبر نداشت. هیچکس، هیچ انسانی از جهانِ پنهان او خبر نداشت. 0 1 سهیل قریب 1403/12/24 ساعت بی عقربه کارسون مکالرز 3.6 3 صفحۀ 332 چشمش پی ساندویچ گاززده بود؛ قاپیدش و با ولع خوردش. اما، از آنجا که خلا درونش از گرسنگی نبود، ناراحتیاش برطرف نشد. 0 1
بریدههای کتاب ساعت بی عقربه سهیل قریب 1403/12/27 ساعت بی عقربه کارسون مکالرز 3.6 3 صفحۀ 390 قلبش میگفت من کاری کردم، من کاری کردم، من کاری کردم. 0 1 سهیل قریب 1403/12/27 ساعت بی عقربه کارسون مکالرز 3.6 3 صفحۀ 397 اما حالا که به خنده افتاده و مایوس شده و دلش به رحم آمده بود، میدانست که دیگر نمیتواند از اسلحه استفاده کند، چرا که دانهی شفقتی که از اندوه آب میخورد در یک آن شروع به جوانه زدن کرده بود. 0 1 سهیل قریب 1403/12/24 ساعت بی عقربه کارسون مکالرز 3.6 3 صفحۀ 336 جستر دهانش را باز کرد و همانطور با دهان باز نفس کشید، سکوتش پر از غوغا بود. 0 1 سهیل قریب 1403/11/1 ساعت بی عقربه کارسون مکالرز 3.6 3 صفحۀ 13 مرگ همیشه یک شکل داشته است، ولی هر آدمی به شیوهی خاص خودش میمیرد. این اتفاق برای جی.تی.مالون به قدری ساده و عادی شروع شده بود که او تا مدتی پایان زندگیاش را با آغاز فصلی تازه اشتباه میگرفت. 0 17 سهیل قریب 1403/12/13 ساعت بی عقربه کارسون مکالرز 3.6 3 صفحۀ 208 ولی این واقعا معجزه بود که آن باغچه، که همینطور سرسری تویش بذر کاشته و اصلا هم بهش نرسیده بود، آنطور سرسبز شده بود. 0 1 سهیل قریب 1403/11/4 ساعت بی عقربه کارسون مکالرز 3.6 3 صفحۀ 21 یکدفعه پردهی کلمات فروافتاد و مالون که دربرابر سرنوشتش بیپناه مانده بود به گریه افتاد. 0 1 سهیل قریب 1403/12/20 ساعت بی عقربه کارسون مکالرز 3.6 3 صفحۀ 272 عجیب بود که مالون، که عاشق اشعار موزون و آهنگین بود، یاد آن سطرهایی افتاد که به خاطر سپرده بود: خطیرترین خطرها، یعنی از دست دادن خویشتن، چه بسا چنان آهسته و بیصدا بر ما بگذرد که گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است؛ حال آنکه بیگمان متوجه هر فقدان دیگری میشویم، از دست دادن یک دست، یک پا، یک پنج دلاری، فقدان همسر یا هر چیز دیگری. تناقض نهفته در این ایدهها، که همچون زندگی خودش مهم و در عینحال معمولی بودند، به صدای گوش خراش برج ساعت شهر میماند، همانقدر بیافتوخیز و بیروح. 0 1 سهیل قریب 1403/12/17 ساعت بی عقربه کارسون مکالرز 3.6 3 صفحۀ 217 مالون که پاکت سبزیها هنوز توی بغلش بود میتوانست تنِش توی اتاق را حس کند. واضح بود که اوضاع هر روز همین بود. با خودش گفت که این وسط کدامشان دیوانه است؟ قاضی پیر؟ کاکا سیاه چشم آبی؟ خودش؟ یا لانگ فلو؟ محتاطانه گفت:《از یاغچهمون یهکمی برگ شلغم و کلمبرگ سبز براتون آوردم.》 0 1 سهیل قریب 1403/12/23 ساعت بی عقربه کارسون مکالرز 3.6 3 صفحۀ 303 شرمن داشت به حقایق و رویاهایی فکر میکرد که از دیگران پنهان کرده بود. آنقدر از بلایی که آقای استیونز سرش آورده بود به کسی چیزی نگفت که به لکنت افتاد و لکنتش تا جایی پیش رفت که کسی از حرفهایش سر درنمیآورد. به کسی نگفته بود که دنبال مادرش میگردد و از خیالبافیهایش درباره مارین اندرسون هم کسی خبر نداشت. هیچکس، هیچ انسانی از جهانِ پنهان او خبر نداشت. 0 1 سهیل قریب 1403/12/24 ساعت بی عقربه کارسون مکالرز 3.6 3 صفحۀ 332 چشمش پی ساندویچ گاززده بود؛ قاپیدش و با ولع خوردش. اما، از آنجا که خلا درونش از گرسنگی نبود، ناراحتیاش برطرف نشد. 0 1