بریده‌ای از کتاب ساعت بی عقربه اثر کارسون مکالرز

بریدۀ کتاب

صفحۀ 397

اما حالا که به خنده افتاده و مایوس شده و دلش به رحم آمده بود، می‌دانست که دیگر نمی‌تواند از اسلحه استفاده کند، چرا که دانه‌ی شفقتی که از اندوه آب می‌خورد در یک آن شروع به جوانه زدن کرده بود.

اما حالا که به خنده افتاده و مایوس شده و دلش به رحم آمده بود، می‌دانست که دیگر نمی‌تواند از اسلحه استفاده کند، چرا که دانه‌ی شفقتی که از اندوه آب می‌خورد در یک آن شروع به جوانه زدن کرده بود.

5

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.