بریدههای کتاب بیگانه با ترس محمدرضا شمس اشکذری 1403/7/29 بیگانه با ترس صادق وفایی 5.0 0 صفحۀ 184 [امیر خلبان] ابوطالبی: بگذارید برای بحث عدم ریشهیابی که اِسی [امیر خلبان اسماعیل امیدی] میگوید، یک مسأله را تعریف کنم.یک خلبان اففور داشتیم هواپیما را برداشت به عراق برد و خیانت کرد. برادر او را اعدام کرده بودند. آن موقع با F14 میپریدم. وقتی این هلبان، این کار را کرد، افسوس خوردم و گفتم:« آقا، بیایید مسائل را ریشهیابی کنید و ببینید چرا این طور شده! بروید ببینید درد این طرف چه بوده که خیانت کرده! چرا خیانت کرده؟» درد او، برادرش بود! آن برادر را به خاطر حملونقل ۷ یا ۱۰ کیلو تریاک اعدام کردند. آیا نمیشد این برادر را نگه دارند بعد از جنگ اعدام کنند؟ خب اعدامش کردند، او هم برادرش بود و خواست انتقام بگیرد! ... رفته بود خواهش کرده بود: «این طرف برادر من است. من دارم میجنگم! روحیهام را خراب نکنید! یا حداقل صبر کنید تا پایان جنگ شاید نظرتان عوض شد.» 0 4 محمدرضا شمس اشکذری 1403/7/30 بیگانه با ترس صادق وفایی 5.0 0 صفحۀ 349 [امیر خلبان اسماعیل] امیدی: ... داریم درباره مبحثی صحبت میکنیم که بعد از زندان محمود، خط قرمز نیروی هوایی بود. این تصمیم گرفته شده بود که اسمی از این مرد برده نشود. و اولین کسی که بعد از زندان، نامی از او به زبان آورد، عزیز دلمان اکبر (زمانی) بود. این اکبر با بردن اسم محمود اسکندری، آیندهای را که روبرویش بود، از دست داد... 1 1 محمدرضا شمس اشکذری 1403/7/30 بیگانه با ترس صادق وفایی 5.0 0 صفحۀ 320 [امیر خلبان اکبر] زمانی: ... امیدوارم مسئولین مملکت ما، فکری به حال معیشتِ- نمیگویم خلبان- کسانی که جانشان را برای این مملکت گذاشتند، بکنند. خلبان شکاری نباید بیاید به من زنگ بزند [بغض میکند] و بگوید «اکبرجان، بین خودمان باشد، خواهش میکنم اسم من را به کسی نگو، ولی یک نسخه به من دادهاند، ۱۵ میلیون پولش شده! من توان پرداختش رو ندارم!» [بعضی حاضران سر تکان میدهند و هقهق میکنند.] بعد بررسی کردم، دیدم یک دوره شیمیدرمانی برای این خلبان ۱۵ میلیون تومان بوده است. ... با نیروی هوایی صحبت کردیم و بالاخره حل شد. ولی عزیزان، قهرمانان این مملکت، نباید این طور زندگی کنند. 0 2 محمدرضا شمس اشکذری 1403/7/30 بیگانه با ترس صادق وفایی 5.0 0 صفحۀ 349 در یکی از این سالها، بعد از اینکه محمود فوت کرد، به سالروز عملیات زدن همین پل اروندرود رسیدیم. اکبر، فرمانده پایگاه یکم شکاری بود و به او دستور داده شده بود به رادیو تلویزیون برود تا درباره زدن پل، هفت هشت دقیقه در اخبار مصاحبه کند... خب میرود به تلویزیون... گوینده میگوید الان ما با یکی از خلبانانی که در زدن پل اروندرود انجام وظیفه کرده، مصاحبه داریم. دوربین روی صورت ایشان رفت و بعد از سلام و علیک، مجری گفت «جناب سرهنگ...میشود درباره با عملیات زدن پل عراقیها روی اروندرود توضیحاتی بدهید؟» اینجا بود که بعد از مدتها، حدود ۱۵ سال، اولین کسی که اسم محمود اسکندری را برد، ایشان بود. آن هم کجا؟ در رادیو تلویزیون مملکتمان. ... گفت «به نام خدا! جا دارد از شادروان سرتیپ خلبان، محمود اسکندری به عنوان خلبان کابین جلو و فرمانده هواپیما اسم ببرم! که ایشان باعث شد پل زده شود و من در کابین عقب بودم.» 0 1 محمدرضا شمس اشکذری 1403/7/23 بیگانه با ترس صادق وفایی 5.0 0 صفحۀ 50 امیر خلبان براتپور: ... برخی [خلبانها] میآمدند میگفتند میخواهند شب هم پرواز کنند و دشمن را بزنند. به آنها میگفتم «بابا شما شب که نمیتوانی نیروی خودی را از دشمن تشخیص بدهی!» خدا شاهد است خلبانی داشتم که سرش را به دیوار میزد و میگفت: «من زنده باشم و دشمن وارد خاکمان شود؟» چنین خلبانهایی داشتیم که هر کدام در روز، سه یا چهار سورتی پرواز میکردند. ... تعدادی از این خلبانها را بازخرید کرده بودند که «آقا ما شما را احتیاج نداریم، بروید!» و همینها وقتی اولین بمبها به شهرهای ایران خورد، جلوی در پایگاهها آمدند و گفتند:«ما هیچی نمیخواهیم! فقط میخواهیم برای کشورمان بجنگیم.» 0 1
بریدههای کتاب بیگانه با ترس محمدرضا شمس اشکذری 1403/7/29 بیگانه با ترس صادق وفایی 5.0 0 صفحۀ 184 [امیر خلبان] ابوطالبی: بگذارید برای بحث عدم ریشهیابی که اِسی [امیر خلبان اسماعیل امیدی] میگوید، یک مسأله را تعریف کنم.یک خلبان اففور داشتیم هواپیما را برداشت به عراق برد و خیانت کرد. برادر او را اعدام کرده بودند. آن موقع با F14 میپریدم. وقتی این هلبان، این کار را کرد، افسوس خوردم و گفتم:« آقا، بیایید مسائل را ریشهیابی کنید و ببینید چرا این طور شده! بروید ببینید درد این طرف چه بوده که خیانت کرده! چرا خیانت کرده؟» درد او، برادرش بود! آن برادر را به خاطر حملونقل ۷ یا ۱۰ کیلو تریاک اعدام کردند. آیا نمیشد این برادر را نگه دارند بعد از جنگ اعدام کنند؟ خب اعدامش کردند، او هم برادرش بود و خواست انتقام بگیرد! ... رفته بود خواهش کرده بود: «این طرف برادر من است. من دارم میجنگم! روحیهام را خراب نکنید! یا حداقل صبر کنید تا پایان جنگ شاید نظرتان عوض شد.» 0 4 محمدرضا شمس اشکذری 1403/7/30 بیگانه با ترس صادق وفایی 5.0 0 صفحۀ 349 [امیر خلبان اسماعیل] امیدی: ... داریم درباره مبحثی صحبت میکنیم که بعد از زندان محمود، خط قرمز نیروی هوایی بود. این تصمیم گرفته شده بود که اسمی از این مرد برده نشود. و اولین کسی که بعد از زندان، نامی از او به زبان آورد، عزیز دلمان اکبر (زمانی) بود. این اکبر با بردن اسم محمود اسکندری، آیندهای را که روبرویش بود، از دست داد... 1 1 محمدرضا شمس اشکذری 1403/7/30 بیگانه با ترس صادق وفایی 5.0 0 صفحۀ 320 [امیر خلبان اکبر] زمانی: ... امیدوارم مسئولین مملکت ما، فکری به حال معیشتِ- نمیگویم خلبان- کسانی که جانشان را برای این مملکت گذاشتند، بکنند. خلبان شکاری نباید بیاید به من زنگ بزند [بغض میکند] و بگوید «اکبرجان، بین خودمان باشد، خواهش میکنم اسم من را به کسی نگو، ولی یک نسخه به من دادهاند، ۱۵ میلیون پولش شده! من توان پرداختش رو ندارم!» [بعضی حاضران سر تکان میدهند و هقهق میکنند.] بعد بررسی کردم، دیدم یک دوره شیمیدرمانی برای این خلبان ۱۵ میلیون تومان بوده است. ... با نیروی هوایی صحبت کردیم و بالاخره حل شد. ولی عزیزان، قهرمانان این مملکت، نباید این طور زندگی کنند. 0 2 محمدرضا شمس اشکذری 1403/7/30 بیگانه با ترس صادق وفایی 5.0 0 صفحۀ 349 در یکی از این سالها، بعد از اینکه محمود فوت کرد، به سالروز عملیات زدن همین پل اروندرود رسیدیم. اکبر، فرمانده پایگاه یکم شکاری بود و به او دستور داده شده بود به رادیو تلویزیون برود تا درباره زدن پل، هفت هشت دقیقه در اخبار مصاحبه کند... خب میرود به تلویزیون... گوینده میگوید الان ما با یکی از خلبانانی که در زدن پل اروندرود انجام وظیفه کرده، مصاحبه داریم. دوربین روی صورت ایشان رفت و بعد از سلام و علیک، مجری گفت «جناب سرهنگ...میشود درباره با عملیات زدن پل عراقیها روی اروندرود توضیحاتی بدهید؟» اینجا بود که بعد از مدتها، حدود ۱۵ سال، اولین کسی که اسم محمود اسکندری را برد، ایشان بود. آن هم کجا؟ در رادیو تلویزیون مملکتمان. ... گفت «به نام خدا! جا دارد از شادروان سرتیپ خلبان، محمود اسکندری به عنوان خلبان کابین جلو و فرمانده هواپیما اسم ببرم! که ایشان باعث شد پل زده شود و من در کابین عقب بودم.» 0 1 محمدرضا شمس اشکذری 1403/7/23 بیگانه با ترس صادق وفایی 5.0 0 صفحۀ 50 امیر خلبان براتپور: ... برخی [خلبانها] میآمدند میگفتند میخواهند شب هم پرواز کنند و دشمن را بزنند. به آنها میگفتم «بابا شما شب که نمیتوانی نیروی خودی را از دشمن تشخیص بدهی!» خدا شاهد است خلبانی داشتم که سرش را به دیوار میزد و میگفت: «من زنده باشم و دشمن وارد خاکمان شود؟» چنین خلبانهایی داشتیم که هر کدام در روز، سه یا چهار سورتی پرواز میکردند. ... تعدادی از این خلبانها را بازخرید کرده بودند که «آقا ما شما را احتیاج نداریم، بروید!» و همینها وقتی اولین بمبها به شهرهای ایران خورد، جلوی در پایگاهها آمدند و گفتند:«ما هیچی نمیخواهیم! فقط میخواهیم برای کشورمان بجنگیم.» 0 1