بریده‌های کتاب یازده دقیقه

-و حسادت؟ +نمی‌توان به بهار گفت زودتر بیاید و عمری طولانی‌تر داشته باشد. تنها می‌توان گفت بیاید و تا مدتی که قادر است بماند.

روزی بود و روزگاری... و زنی بدنام به نام ماریا... آه توجه کنید بهترین جمله به منظور شروع قصه‌گویی برای کودکان روزی بود و روزگاری است... در حالی که بدنام واژه‌ی خاص دنیای بزرگسالان به شمار می‌رود... چگونه می‌توانم کتابی را با تناقضی چنین آشکار به رشته‌ی تحریر درآورم؟ در عین حال به راحتی می‌توان تناقضات را در زندگی روزمره مشاهده کرد. در هر لحظه پایی در داستان‌های پریان داریم و پای دیگری در پرتگاه جهنم... بنابراین همین جمله را برای شروع برمی‌گزینم... روزی بود و روزگاری... و زنی بدنام به نام ماریا... پاراگراف اول کتاب

عشق می‌توانست یکی از چیزهایی باشد که انسان را تغییر می‌دهد. دومین پدیده‌ای که موجب تغییر انسان می‌شود و او را وادار می‌کند در مسیری متفاوت با آنچه از پیش برنامه‌ریزی کرده بود حرکت کند، ناامیدی است.

عشق درون دیگران نیست بلکه درون خود ماست . ما آن احساس را بیدار می‌کنیم ولی برای اینکه بیدار شود ، به دیگران نیاز داریم . دنیا تنها زمانی برای ما معنا دارد که بتوانیم کسی را برای شرکت دادن در هیجاناتمان بیابیم.

می‌توانم بین قربانی شدن در دنیا و ماجراجویی به منظور یافتن گنج یکی را انتخاب کنم . همه چیز بستگی به چگونگی نگاه ما به زندگی دارد.

نمی‌دانم لازم بود آن کتاب‌ها را بخوانم یا نه! انگار زندگی کردن در غفلت و نادانی بسیار راحت‌تر به نظر می‌رسید!

نور چگونه وارد خانه‌ای می‌شود؟ ... در صورتی که پنجره‌ها باز باشند . نور چگونه وارد یک شخص می‌شود ؟ ... اگر دریچه عشق باز باشد.

بیشتر گناهان او آمرزیده شد، چون بیشتر عشق ورزید...