بریدههای کتاب شب به خیر غریبه سروناز 1404/3/4 شب به خیر غریبه مکایابی گالت 3.8 6 صفحۀ 356 0 0 سروناز 1404/2/19 شب به خیر غریبه مکایابی گالت 3.8 6 صفحۀ 19 توی رختخواب به انبوه صداهای جزیره که برای خودشان ارکستر کاملی بودند گوش دادم. باد پنجهای به در میکشید و تلنگری به پنجرهها میزد. راکونی تلق تلوقی راه انداخته بود و در سطلهای آشغال را به هم میکوبید. زنی بلندبالا و پر ابهت هم وسط شنها ایستاده بود و با ترکهای در دست ارکستر را رهبری میکرد. مادرم بود. همیشه حضور داشت، فراسوی رویاها. 0 3 سروناز 1404/2/22 شب به خیر غریبه مکایابی گالت 3.8 6 صفحۀ 50 مادر گفت توی ژاپن بهش میگن میزوکو، بچههای آب. بچههایی که توی دنیای ارواح معلقن و منتظر یه فرصتن تا دوباره به دنیا بیان. 0 4 سروناز 1404/2/22 شب به خیر غریبه مکایابی گالت 3.8 6 صفحۀ 74 حس کردم برق در بدنم جریان پیدا کرده، انگار آب اقیانوس را به همراه موجودات کوچک نورتاب آن بلعیده بودم. احساس میکردم آن جرقههای نور روی آب در مجاری تنم وول میخورند و بالا و پایین میروند. 0 0 سروناز 1404/2/22 شب به خیر غریبه مکایابی گالت 3.8 6 صفحۀ 57 گفت: «ولی راستش من شبهام رو از روی کاتالوگ سفارش نمیدم. اینجوری چیزهای اشتباهی نصیب ادم میشه. نه خیر، روش من اینه که میرم فروشگاه چندتایی رو امتحان میکنم ببینم کدومش قالب تنمه و بیشتر از همه به دلم میشینه، همون رو میگیرم. اون هم با کارت اعتباری» گفتم: «بهجاش شبهای من همهشون از سمساری اومدن.» «جدی؟ قبلا مال کی بودن؟» «مادرم، لوکاس، بیبیB، چه میدونم. اصلا نمیدونم چرا همچین حرفی زدم.» 0 1
بریدههای کتاب شب به خیر غریبه سروناز 1404/3/4 شب به خیر غریبه مکایابی گالت 3.8 6 صفحۀ 356 0 0 سروناز 1404/2/19 شب به خیر غریبه مکایابی گالت 3.8 6 صفحۀ 19 توی رختخواب به انبوه صداهای جزیره که برای خودشان ارکستر کاملی بودند گوش دادم. باد پنجهای به در میکشید و تلنگری به پنجرهها میزد. راکونی تلق تلوقی راه انداخته بود و در سطلهای آشغال را به هم میکوبید. زنی بلندبالا و پر ابهت هم وسط شنها ایستاده بود و با ترکهای در دست ارکستر را رهبری میکرد. مادرم بود. همیشه حضور داشت، فراسوی رویاها. 0 3 سروناز 1404/2/22 شب به خیر غریبه مکایابی گالت 3.8 6 صفحۀ 50 مادر گفت توی ژاپن بهش میگن میزوکو، بچههای آب. بچههایی که توی دنیای ارواح معلقن و منتظر یه فرصتن تا دوباره به دنیا بیان. 0 4 سروناز 1404/2/22 شب به خیر غریبه مکایابی گالت 3.8 6 صفحۀ 74 حس کردم برق در بدنم جریان پیدا کرده، انگار آب اقیانوس را به همراه موجودات کوچک نورتاب آن بلعیده بودم. احساس میکردم آن جرقههای نور روی آب در مجاری تنم وول میخورند و بالا و پایین میروند. 0 0 سروناز 1404/2/22 شب به خیر غریبه مکایابی گالت 3.8 6 صفحۀ 57 گفت: «ولی راستش من شبهام رو از روی کاتالوگ سفارش نمیدم. اینجوری چیزهای اشتباهی نصیب ادم میشه. نه خیر، روش من اینه که میرم فروشگاه چندتایی رو امتحان میکنم ببینم کدومش قالب تنمه و بیشتر از همه به دلم میشینه، همون رو میگیرم. اون هم با کارت اعتباری» گفتم: «بهجاش شبهای من همهشون از سمساری اومدن.» «جدی؟ قبلا مال کی بودن؟» «مادرم، لوکاس، بیبیB، چه میدونم. اصلا نمیدونم چرا همچین حرفی زدم.» 0 1