بریده کتابهای پیش از آن که بمیرم mahdiye 1402/5/24 پیش از آن که بمیرم لورن اولیور 3.6 12 صفحۀ 289 اما حدس می زنم نمی دونین کدوم کارای زندگی تونو _ آخرین بوسه، آخرین خنده، آخرین فنجون چای، دیدن آخرین غروب خورشید، آخرین باری که از روی ماشین آب پاش می پرین یا قیف بستنی می خورین، یا زبون تونو بیرون می آرین تا دونه های برفو بگیرین _ برای آخرین بار انجام می دین. 0 19 فاطمهزهرا؛ 1403/4/17 پیش از آن که بمیرم لورن اولیور 3.6 12 صفحۀ 131 0 2 مُبینا.احمدپور 🌱 1403/7/14 پیش از آن که بمیرم لورن اولیور 3.6 12 صفحۀ 91 ...وقتی جوونین ، فقط دلتون میخواد بزرگ تر بشین و بعدها دلتون میخواد برگردین به بچگی ... 0 3 ریحــ🌙ـانہ جنتی 1402/2/29 پیش از آن که بمیرم لورن اولیور 3.6 12 صفحۀ 183 شاید برای شما هزاران یا سه هزار یا ده هزار فردا وجود داشته باشه، اونقدر وقت که میتونین توش حموم کنین، دور و برش غلت بزنین، اجازه بدین مثل سکه از بین انگشتاتون سر بخوره. اونقدر وقت که میتونین هدرش بدین. اما برای بعضی از ما فقط امروز وجود داره. وحقیقت اینه که واقعا هیچ وقت نمیفهمین. 1 19 فاطمهزهرا؛ 1403/4/20 پیش از آن که بمیرم لورن اولیور 3.6 12 صفحۀ 240 خیلی چیزها وقتی که واقعاً نگاه کنین زیبا میشن. 0 3 مُبینا.احمدپور 🌱 1403/7/11 پیش از آن که بمیرم لورن اولیور 3.6 12 صفحۀ 54 ...من بارها و بارها این جمله رو مثل یه سرود توی سرم مرور می کنم : [همیشه فردایی هست !]... 2 14 mahdiye 1402/5/18 پیش از آن که بمیرم لورن اولیور 3.6 12 صفحۀ 85 از یه جایی به بعد، مغز آدم مسائلو به صورت عقلانی توجیه نمی کنه. از یه جایی دیگه بیخیال میشه، خفه می شه و خاموش می شه. 0 20 mia 1402/10/22 پیش از آن که بمیرم لورن اولیور 3.6 12 صفحۀ 288 می گم: کنت،تا به حال از این که به خواب بری ترسیده ی؟ از چیزی که بعدش اتفاق می افته؟ لبخند کوچیکی میزنه و قسم میخورم مثل اینه که بدونه. می گه: بعضی وقتا از چیزایی می ترسم که پشت سرم جا میذارم. 0 9
بریده کتابهای پیش از آن که بمیرم mahdiye 1402/5/24 پیش از آن که بمیرم لورن اولیور 3.6 12 صفحۀ 289 اما حدس می زنم نمی دونین کدوم کارای زندگی تونو _ آخرین بوسه، آخرین خنده، آخرین فنجون چای، دیدن آخرین غروب خورشید، آخرین باری که از روی ماشین آب پاش می پرین یا قیف بستنی می خورین، یا زبون تونو بیرون می آرین تا دونه های برفو بگیرین _ برای آخرین بار انجام می دین. 0 19 فاطمهزهرا؛ 1403/4/17 پیش از آن که بمیرم لورن اولیور 3.6 12 صفحۀ 131 0 2 مُبینا.احمدپور 🌱 1403/7/14 پیش از آن که بمیرم لورن اولیور 3.6 12 صفحۀ 91 ...وقتی جوونین ، فقط دلتون میخواد بزرگ تر بشین و بعدها دلتون میخواد برگردین به بچگی ... 0 3 ریحــ🌙ـانہ جنتی 1402/2/29 پیش از آن که بمیرم لورن اولیور 3.6 12 صفحۀ 183 شاید برای شما هزاران یا سه هزار یا ده هزار فردا وجود داشته باشه، اونقدر وقت که میتونین توش حموم کنین، دور و برش غلت بزنین، اجازه بدین مثل سکه از بین انگشتاتون سر بخوره. اونقدر وقت که میتونین هدرش بدین. اما برای بعضی از ما فقط امروز وجود داره. وحقیقت اینه که واقعا هیچ وقت نمیفهمین. 1 19 فاطمهزهرا؛ 1403/4/20 پیش از آن که بمیرم لورن اولیور 3.6 12 صفحۀ 240 خیلی چیزها وقتی که واقعاً نگاه کنین زیبا میشن. 0 3 مُبینا.احمدپور 🌱 1403/7/11 پیش از آن که بمیرم لورن اولیور 3.6 12 صفحۀ 54 ...من بارها و بارها این جمله رو مثل یه سرود توی سرم مرور می کنم : [همیشه فردایی هست !]... 2 14 mahdiye 1402/5/18 پیش از آن که بمیرم لورن اولیور 3.6 12 صفحۀ 85 از یه جایی به بعد، مغز آدم مسائلو به صورت عقلانی توجیه نمی کنه. از یه جایی دیگه بیخیال میشه، خفه می شه و خاموش می شه. 0 20 mia 1402/10/22 پیش از آن که بمیرم لورن اولیور 3.6 12 صفحۀ 288 می گم: کنت،تا به حال از این که به خواب بری ترسیده ی؟ از چیزی که بعدش اتفاق می افته؟ لبخند کوچیکی میزنه و قسم میخورم مثل اینه که بدونه. می گه: بعضی وقتا از چیزایی می ترسم که پشت سرم جا میذارم. 0 9