بریدههای کتاب هفت جاویدان: باران خاکستر Sara Rezaei 1404/4/25 هفت جاویدان: باران خاکستر مرجان فولادوند 4.6 4 صفحۀ 202 "گفتی زندگی کوتاه است. راست میگویی آوش، زندگی کوتاهتر و بسیار بیاعتبارتر از آن است که بخواهی به چیزی که دوستش داری پشت کنی، که رهایش کنی تا نابود شوند، درحالی که دستش را بهسوی تو دراز کرده و کمک میخواهد؛ حالا مادرت باشد یا کسی که دوستش داری یا وطنی که در آن زاده شدهای..." 0 26 Sara Rezaei 1404/4/25 هفت جاویدان: باران خاکستر مرجان فولادوند 4.6 4 صفحۀ 30 اژدها هم بزرگ است هم عصبانی. هر کس عصبانی بشود احمق هم میشود؛ یعنی هم زود گول میخورد، هم نمیتواند چیزهای کوچک را ببیند. 0 0 Sara Rezaei 1404/4/26 هفت جاویدان: باران خاکستر مرجان فولادوند 4.6 4 صفحۀ 203 زادگاهم را بسیار دوست دارم، اما بگذاريد وطنم را خود انتخاب کنم! 0 4 راضیه بابایی 1404/4/26 هفت جاویدان: باران خاکستر مرجان فولادوند 4.6 4 صفحۀ 163 صدای پدربزرگش از پس سالها در سرش پیچید:"به یاد داشته باش فرزند که زمین خون را فرو نمیبرد. چنانکه مادر گوشت فرزند نمیخورد. خون بر زمین میماند. دلمه میبندد و روی هم تلمبار میشود؛گاه به شکل مرداب ما را میبلعد و گاه به شکل نفرینی از آسمان فرو میریزد..." 0 8 راضیه بابایی 1404/4/28 هفت جاویدان: باران خاکستر مرجان فولادوند 4.6 4 صفحۀ 201 آبتین نمیخواست سکوت کند؛با لحن ملایم اما قاطع پدرانهاش گفت: وطن جایی است که تو آبادش میکنی فرزند! جایی که تو را سیر میکند و پناهت میدهد و تو از آبادانیاش مراقبت میکنی، نه اینکه رهایش کنی تا بمیرد و پس از آن برایش سوگواری کنی. 0 25 هستی 1403/11/30 هفت جاویدان: باران خاکستر مرجان فولادوند 4.6 4 صفحۀ 41 هرچیز در نامش زنده است و نام نیز تنها تا زمانی که بر زبان بماند. 0 17 هستی 1403/11/30 هفت جاویدان: باران خاکستر مرجان فولادوند 4.6 4 صفحۀ 80 همیشه تاریک ترین وقت شب، لحظه های پیش از سحر است. 0 61 هستی 1403/11/30 هفت جاویدان: باران خاکستر مرجان فولادوند 4.6 4 صفحۀ 52 وفادار بودن و شریک خطا نشدن به راه رفتن روی تیغ می ماند . 0 16 محیا حاجیان 1403/12/30 هفت جاویدان: باران خاکستر مرجان فولادوند 4.6 4 صفحۀ 47 دیدن زخم هایی که از او دارم یا خشمگین ترش میکند یا اندوهگین تر.خشم و غمِ بیشتر در این روزگار به کار کداممان خواهد آمد؟ 0 2 محیا حاجیان 1403/12/30 هفت جاویدان: باران خاکستر مرجان فولادوند 4.6 4 صفحۀ 50 کسی جواهر نمیدزدد! جنگ بر سر آب و نان است. این چیزی نیست که با نصیحت و حکمت آرام بگیرد... 0 2 هستی 1403/11/30 هفت جاویدان: باران خاکستر مرجان فولادوند 4.6 4 صفحۀ 40 اما آن چه را لب های بسته نمی گویند، قلب فریاد می زند. 0 13 محیا حاجیان 1403/12/30 هفت جاویدان: باران خاکستر مرجان فولادوند 4.6 4 صفحۀ 17 گاهی چه چیز های ساده ای برای آدمی آرزو میشود. 1 70 محیا حاجیان 1403/12/30 هفت جاویدان: باران خاکستر مرجان فولادوند 4.6 4 صفحۀ 40 ترس میتواند کاری کند هرگز کسی نامش را بر لب نیاورد، اما آنچه لب های بسته نمیگویند، قلب فریاد میزند. 0 0 محیا حاجیان 1403/12/30 هفت جاویدان: باران خاکستر مرجان فولادوند 4.6 4 صفحۀ 41 اگر نامی گفته نشود، آرام آرام آن را از یاد میبرد؛ که هر چیزی در نامش زنده است و نام نیز تنها تا زمانی که بر زبان بماند. گفتی مردم فراموش کارند... 0 0
بریدههای کتاب هفت جاویدان: باران خاکستر Sara Rezaei 1404/4/25 هفت جاویدان: باران خاکستر مرجان فولادوند 4.6 4 صفحۀ 202 "گفتی زندگی کوتاه است. راست میگویی آوش، زندگی کوتاهتر و بسیار بیاعتبارتر از آن است که بخواهی به چیزی که دوستش داری پشت کنی، که رهایش کنی تا نابود شوند، درحالی که دستش را بهسوی تو دراز کرده و کمک میخواهد؛ حالا مادرت باشد یا کسی که دوستش داری یا وطنی که در آن زاده شدهای..." 0 26 Sara Rezaei 1404/4/25 هفت جاویدان: باران خاکستر مرجان فولادوند 4.6 4 صفحۀ 30 اژدها هم بزرگ است هم عصبانی. هر کس عصبانی بشود احمق هم میشود؛ یعنی هم زود گول میخورد، هم نمیتواند چیزهای کوچک را ببیند. 0 0 Sara Rezaei 1404/4/26 هفت جاویدان: باران خاکستر مرجان فولادوند 4.6 4 صفحۀ 203 زادگاهم را بسیار دوست دارم، اما بگذاريد وطنم را خود انتخاب کنم! 0 4 راضیه بابایی 1404/4/26 هفت جاویدان: باران خاکستر مرجان فولادوند 4.6 4 صفحۀ 163 صدای پدربزرگش از پس سالها در سرش پیچید:"به یاد داشته باش فرزند که زمین خون را فرو نمیبرد. چنانکه مادر گوشت فرزند نمیخورد. خون بر زمین میماند. دلمه میبندد و روی هم تلمبار میشود؛گاه به شکل مرداب ما را میبلعد و گاه به شکل نفرینی از آسمان فرو میریزد..." 0 8 راضیه بابایی 1404/4/28 هفت جاویدان: باران خاکستر مرجان فولادوند 4.6 4 صفحۀ 201 آبتین نمیخواست سکوت کند؛با لحن ملایم اما قاطع پدرانهاش گفت: وطن جایی است که تو آبادش میکنی فرزند! جایی که تو را سیر میکند و پناهت میدهد و تو از آبادانیاش مراقبت میکنی، نه اینکه رهایش کنی تا بمیرد و پس از آن برایش سوگواری کنی. 0 25 هستی 1403/11/30 هفت جاویدان: باران خاکستر مرجان فولادوند 4.6 4 صفحۀ 41 هرچیز در نامش زنده است و نام نیز تنها تا زمانی که بر زبان بماند. 0 17 هستی 1403/11/30 هفت جاویدان: باران خاکستر مرجان فولادوند 4.6 4 صفحۀ 80 همیشه تاریک ترین وقت شب، لحظه های پیش از سحر است. 0 61 هستی 1403/11/30 هفت جاویدان: باران خاکستر مرجان فولادوند 4.6 4 صفحۀ 52 وفادار بودن و شریک خطا نشدن به راه رفتن روی تیغ می ماند . 0 16 محیا حاجیان 1403/12/30 هفت جاویدان: باران خاکستر مرجان فولادوند 4.6 4 صفحۀ 47 دیدن زخم هایی که از او دارم یا خشمگین ترش میکند یا اندوهگین تر.خشم و غمِ بیشتر در این روزگار به کار کداممان خواهد آمد؟ 0 2 محیا حاجیان 1403/12/30 هفت جاویدان: باران خاکستر مرجان فولادوند 4.6 4 صفحۀ 50 کسی جواهر نمیدزدد! جنگ بر سر آب و نان است. این چیزی نیست که با نصیحت و حکمت آرام بگیرد... 0 2 هستی 1403/11/30 هفت جاویدان: باران خاکستر مرجان فولادوند 4.6 4 صفحۀ 40 اما آن چه را لب های بسته نمی گویند، قلب فریاد می زند. 0 13 محیا حاجیان 1403/12/30 هفت جاویدان: باران خاکستر مرجان فولادوند 4.6 4 صفحۀ 17 گاهی چه چیز های ساده ای برای آدمی آرزو میشود. 1 70 محیا حاجیان 1403/12/30 هفت جاویدان: باران خاکستر مرجان فولادوند 4.6 4 صفحۀ 40 ترس میتواند کاری کند هرگز کسی نامش را بر لب نیاورد، اما آنچه لب های بسته نمیگویند، قلب فریاد میزند. 0 0 محیا حاجیان 1403/12/30 هفت جاویدان: باران خاکستر مرجان فولادوند 4.6 4 صفحۀ 41 اگر نامی گفته نشود، آرام آرام آن را از یاد میبرد؛ که هر چیزی در نامش زنده است و نام نیز تنها تا زمانی که بر زبان بماند. گفتی مردم فراموش کارند... 0 0