بریدههای کتاب همنام elmira 1403/11/21 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 320 گمون نکنم از شب تولدت تا الان یه شب با آرامش چشم هام رو روی هم گذاشته باشم. 0 8 𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪 1403/11/5 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 94 بعضی چیزها را هیچ وقت نمیشود از آدمها جدا کرد ،حالا هر چقدر هم که موج سرنوشت آنها را از اصلشان دور کرده باشد. 0 8 K@nashi 1403/12/6 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 66 احساس کردم دوباره کودک شده ام،شکننده شده ام و بیش از هر چیز احساس تنهایی می کردم.🖤❤🌊 0 7 bookworm:] 1403/11/17 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 198 0 7 mahdiye 1403/11/18 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 212 دلم میخواست او را دربربگیرم، ولی دیوارهایی که دور خودش کشیده بود زیادی بلند بودند. 0 5 Emperor of the book 1404/1/8 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 94 بعضی چیز هارا هیچ وقت نمی شود از آدم ها جدا کرد، حالا هرچقدر هم که موج سرنوشت آن هارا از اصلشان دور کرده باشد... 0 4 mahdiye 1403/11/11 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 38 آدم هیچوقت واقعاً نمیتونه کسی رو بشناسه 0 4 bookworm:] 1403/11/17 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 336 0 5 آنیسا 1403/12/28 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 212 0 1 آنیسا 1403/12/28 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 207 2 2 Mika 1404/1/11 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 251 "شاید ایزولدی به روزهای گرم و روشن روی عرشه ی کشتی، و شب های آرام در تختخواب های ننویی زیر عرشه آن فکر می کرد. شاید رویای این ها را داشت. شاید رویای مرا داشت. " 0 23 𝘏𝘰𝘯𝘦𝘺✮ 1403/11/13 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 336 ما از جنس نمک و ماسه و دریا و طوفان بودیم. 0 2 Anita y 1403/10/24 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 320 برای این تو رو اونجا گذاشتم،چون تابهحال هیچی رو توی زندگیم به اندازه ی تو دوست نداشتم؛نه ایزولدی،نه تجارتم.هیچی. 0 9 𝘏𝘰𝘯𝘦𝘺✮ 1403/10/19 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 38 آدم هیچوقت واقعاً نمیتونه کسی رو بشناسه ، درست نمیگم؟ 1 10 K@nashi 1403/12/7 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 94 بعضی چیزها را هیچ وقت نمی شود از آدم ها جدا کرد. حالا هر چه قدر هم که موج سرنوشت آن ها را از اصلشان دور کرده باشد. 0 5 elmira 1403/11/21 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 336 ما از جنس نمک و ماسه و دریا و طوفان بودیم. ما زاده شدگان دریای باریک در همین جا ساخته شده بودیم. 0 2 elmira 1403/11/21 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 319 پنهان پشت یک نقاب، محو در پس پرد. 0 4 elmira 1403/11/21 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 320 برای این تورو اونجا گذاشتم، چون تا بحال هیچی رو توی زندگی م به اندازه ی تو دوست نداشتم؛ نه ایزولدی، نه تجارتم. هیچی. 0 1 هدیه 1403/12/24 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 152 0 1 K@nashi 1403/12/6 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 64 همین که در تاریکی فرو رفتم اشک هایم سرازیر شدند.بینی ام را بالا کشیدم و بغضم را در سینه خاموش کردم.اجازه نمی دادم آن ها صدای گریه ام را بشنوند. 0 2
بریدههای کتاب همنام elmira 1403/11/21 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 320 گمون نکنم از شب تولدت تا الان یه شب با آرامش چشم هام رو روی هم گذاشته باشم. 0 8 𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪 1403/11/5 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 94 بعضی چیزها را هیچ وقت نمیشود از آدمها جدا کرد ،حالا هر چقدر هم که موج سرنوشت آنها را از اصلشان دور کرده باشد. 0 8 K@nashi 1403/12/6 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 66 احساس کردم دوباره کودک شده ام،شکننده شده ام و بیش از هر چیز احساس تنهایی می کردم.🖤❤🌊 0 7 bookworm:] 1403/11/17 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 198 0 7 mahdiye 1403/11/18 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 212 دلم میخواست او را دربربگیرم، ولی دیوارهایی که دور خودش کشیده بود زیادی بلند بودند. 0 5 Emperor of the book 1404/1/8 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 94 بعضی چیز هارا هیچ وقت نمی شود از آدم ها جدا کرد، حالا هرچقدر هم که موج سرنوشت آن هارا از اصلشان دور کرده باشد... 0 4 mahdiye 1403/11/11 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 38 آدم هیچوقت واقعاً نمیتونه کسی رو بشناسه 0 4 bookworm:] 1403/11/17 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 336 0 5 آنیسا 1403/12/28 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 212 0 1 آنیسا 1403/12/28 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 207 2 2 Mika 1404/1/11 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 251 "شاید ایزولدی به روزهای گرم و روشن روی عرشه ی کشتی، و شب های آرام در تختخواب های ننویی زیر عرشه آن فکر می کرد. شاید رویای این ها را داشت. شاید رویای مرا داشت. " 0 23 𝘏𝘰𝘯𝘦𝘺✮ 1403/11/13 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 336 ما از جنس نمک و ماسه و دریا و طوفان بودیم. 0 2 Anita y 1403/10/24 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 320 برای این تو رو اونجا گذاشتم،چون تابهحال هیچی رو توی زندگیم به اندازه ی تو دوست نداشتم؛نه ایزولدی،نه تجارتم.هیچی. 0 9 𝘏𝘰𝘯𝘦𝘺✮ 1403/10/19 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 38 آدم هیچوقت واقعاً نمیتونه کسی رو بشناسه ، درست نمیگم؟ 1 10 K@nashi 1403/12/7 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 94 بعضی چیزها را هیچ وقت نمی شود از آدم ها جدا کرد. حالا هر چه قدر هم که موج سرنوشت آن ها را از اصلشان دور کرده باشد. 0 5 elmira 1403/11/21 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 336 ما از جنس نمک و ماسه و دریا و طوفان بودیم. ما زاده شدگان دریای باریک در همین جا ساخته شده بودیم. 0 2 elmira 1403/11/21 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 319 پنهان پشت یک نقاب، محو در پس پرد. 0 4 elmira 1403/11/21 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 320 برای این تورو اونجا گذاشتم، چون تا بحال هیچی رو توی زندگی م به اندازه ی تو دوست نداشتم؛ نه ایزولدی، نه تجارتم. هیچی. 0 1 هدیه 1403/12/24 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 152 0 1 K@nashi 1403/12/6 همنام آدریان یانگ 4.4 21 صفحۀ 64 همین که در تاریکی فرو رفتم اشک هایم سرازیر شدند.بینی ام را بالا کشیدم و بغضم را در سینه خاموش کردم.اجازه نمی دادم آن ها صدای گریه ام را بشنوند. 0 2