بریده کتابهای همنام elmira 1403/11/21 همنام آدریان یانگ 4.4 12 صفحۀ 320 گمون نکنم از شب تولدت تا الان یه شب با آرامش چشم هام رو روی هم گذاشته باشم. 0 0 زهرا نیکدل 1403/11/5 همنام آدریان یانگ 4.4 12 صفحۀ 94 بعضی چیزها را هیچ وقت نمیشود از آدمها جدا کرد ،حالا هر چقدر هم که موج سرنوشت آنها را از اصلشان دور کرده باشد. 0 3 bookworm:] 1403/11/17 همنام آدریان یانگ 4.4 12 صفحۀ 198 0 1 mahdiye 1403/11/18 همنام آدریان یانگ 4.4 12 صفحۀ 212 دلم میخواست او را دربربگیرم، ولی دیوارهایی که دور خودش کشیده بود زیادی بلند بودند. 0 1 mahdiye 1403/11/11 همنام آدریان یانگ 4.4 12 صفحۀ 38 آدم هیچوقت واقعاً نمیتونه کسی رو بشناسه 0 1 bookworm:] 1403/11/17 همنام آدریان یانگ 4.4 12 صفحۀ 336 0 0 𝘏𝘢𝘯𝘪𝘦𝘭✮ 1403/11/13 همنام آدریان یانگ 4.4 12 صفحۀ 336 ما از جنس نمک و ماسه و دریا و طوفان بودیم. 0 0 Anita y 1403/10/24 همنام آدریان یانگ 4.4 12 صفحۀ 320 برای این تو رو اونجا گذاشتم،چون تابهحال هیچی رو توی زندگیم به اندازه ی تو دوست نداشتم؛نه ایزولدی،نه تجارتم.هیچی. 0 7 𝘏𝘢𝘯𝘪𝘦𝘭✮ 1403/10/19 همنام آدریان یانگ 4.4 12 صفحۀ 38 آدم هیچوقت واقعاً نمیتونه کسی رو بشناسه ، درست نمیگم؟ 1 9 elmira 1403/11/21 همنام آدریان یانگ 4.4 12 صفحۀ 336 ما از جنس نمک و ماسه و دریا و طوفان بودیم. ما زاده شدگان دریای باریک در همین جا ساخته شده بودیم. 0 0 elmira 1403/11/21 همنام آدریان یانگ 4.4 12 صفحۀ 319 پنهان پشت یک نقاب، محو در پس پرد. 0 0 elmira 1403/11/21 همنام آدریان یانگ 4.4 12 صفحۀ 320 برای این تورو اونجا گذاشتم، چون تا بحال هیچی رو توی زندگی م به اندازه ی تو دوست نداشتم؛ نه ایزولدی، نه تجارتم. هیچی. 0 1 روشنک 1403/10/20 همنام آدریان یانگ 4.4 12 صفحۀ 119 0 8 mahdiye 1403/11/14 همنام آدریان یانگ 4.4 12 صفحۀ 152 من فقط همان بخش از وجودش را میشناختم که خودش تصمیم گرفته بود نشانم بدهد. 0 3
بریده کتابهای همنام elmira 1403/11/21 همنام آدریان یانگ 4.4 12 صفحۀ 320 گمون نکنم از شب تولدت تا الان یه شب با آرامش چشم هام رو روی هم گذاشته باشم. 0 0 زهرا نیکدل 1403/11/5 همنام آدریان یانگ 4.4 12 صفحۀ 94 بعضی چیزها را هیچ وقت نمیشود از آدمها جدا کرد ،حالا هر چقدر هم که موج سرنوشت آنها را از اصلشان دور کرده باشد. 0 3 bookworm:] 1403/11/17 همنام آدریان یانگ 4.4 12 صفحۀ 198 0 1 mahdiye 1403/11/18 همنام آدریان یانگ 4.4 12 صفحۀ 212 دلم میخواست او را دربربگیرم، ولی دیوارهایی که دور خودش کشیده بود زیادی بلند بودند. 0 1 mahdiye 1403/11/11 همنام آدریان یانگ 4.4 12 صفحۀ 38 آدم هیچوقت واقعاً نمیتونه کسی رو بشناسه 0 1 bookworm:] 1403/11/17 همنام آدریان یانگ 4.4 12 صفحۀ 336 0 0 𝘏𝘢𝘯𝘪𝘦𝘭✮ 1403/11/13 همنام آدریان یانگ 4.4 12 صفحۀ 336 ما از جنس نمک و ماسه و دریا و طوفان بودیم. 0 0 Anita y 1403/10/24 همنام آدریان یانگ 4.4 12 صفحۀ 320 برای این تو رو اونجا گذاشتم،چون تابهحال هیچی رو توی زندگیم به اندازه ی تو دوست نداشتم؛نه ایزولدی،نه تجارتم.هیچی. 0 7 𝘏𝘢𝘯𝘪𝘦𝘭✮ 1403/10/19 همنام آدریان یانگ 4.4 12 صفحۀ 38 آدم هیچوقت واقعاً نمیتونه کسی رو بشناسه ، درست نمیگم؟ 1 9 elmira 1403/11/21 همنام آدریان یانگ 4.4 12 صفحۀ 336 ما از جنس نمک و ماسه و دریا و طوفان بودیم. ما زاده شدگان دریای باریک در همین جا ساخته شده بودیم. 0 0 elmira 1403/11/21 همنام آدریان یانگ 4.4 12 صفحۀ 319 پنهان پشت یک نقاب، محو در پس پرد. 0 0 elmira 1403/11/21 همنام آدریان یانگ 4.4 12 صفحۀ 320 برای این تورو اونجا گذاشتم، چون تا بحال هیچی رو توی زندگی م به اندازه ی تو دوست نداشتم؛ نه ایزولدی، نه تجارتم. هیچی. 0 1 روشنک 1403/10/20 همنام آدریان یانگ 4.4 12 صفحۀ 119 0 8 mahdiye 1403/11/14 همنام آدریان یانگ 4.4 12 صفحۀ 152 من فقط همان بخش از وجودش را میشناختم که خودش تصمیم گرفته بود نشانم بدهد. 0 3