بریدههای کتاب نازنین نرگس عابدی 1403/7/27 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 44 مدام نقشه و نقشه چه کسی اولین بار شروع کرد؟ هیچکس. خود به خود شروع شد. قبلا هم گفتم که من زندگیِ مشترک مان را با خشونت و سختگیری شروع کردم. 0 7 مریم محسنیزاده 1403/11/30 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 52 بدبختی همینجاست که من آدم خیالپردازیام. 0 6 Narges pahlavan 1404/2/22 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 40 زن عاشق معایب و حتی بدجنسیهای مرد محبوبش را توجیه میکند، طوری که خود مرد هم تابهحال نتوانسته باشد چنین توجیهاتی برای بدیهایش بیاورد. 0 7 امیر محمد 1403/8/12 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 49 0 0 مهدی 1403/5/31 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 95 می گویند خورشید همه چیز را جان دوباره میدهد حالا ببینید خورشید را ، انگار خودش هم مُرده 0 2 Narges pahlavan 1404/2/22 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 57 آخر آن زمان من ته ظلمات ناامیدی بودم، هلاک شده بودم، خودم دیگر مرده بودم، چطور میتوانستم انسان دیگری را نجات دهم؟ 0 0 Amadeus 1403/12/5 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 38 بله غرور دارد!من هم از آدمهای مغرور خوشم میآید.مغرورها به خصوص وقتی جذاباند که دیگر مطمئنی رویشان تسلط داری، مگر نه؟ 0 7 ida 1403/8/16 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 95 می گویند خورشید همه چیز را جان دوباره می دهد. حالا ببینید خورشید را، انگار خودش هم مرده؛ مگر نه؟ همه چیز مرده، هر جا را نگاه کنی جز نعش نمی بینی. فقط یک مشت آدم مانده اند و دورشان جز خاموشی هیچ نیست؛ این است دنیا. 0 0 امیر محمد طایفه 1403/10/7 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 42 من استاد حرف زدن در سکوتم! کل زندگی ام در سکوت حرف زدهام و در سکوت تراژدیهای زیادی را با خودم زندگی کردهام. 0 17 بتول فته پور 1403/8/11 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 24 تمام ترس و وحشتم هم دقیقاً از همین است؛ اینکه همه چیز را میفهمم! 0 2 مریم محسنیزاده 1403/11/30 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 32 جوانی، حتی اگر اواخرش باشد و چیزی به پایانش نمانده باشد، ذاتش بزرگواری و بخشندگی است. 0 0 azardokht 1403/7/15 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 30 0 5 منتظرت میمانم روی همان نیمکت چوبی پاییز🍁🖤 1404/2/6 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 92 درد این جاست که آدمیزاد روی زمین تنهاست. 0 22 ali 1404/3/31 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 48 0 0 زهرا عالی حسینی 1403/2/15 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 37 فقط شانزده سالش بود، در اوج جوانی مگر میتوانست چیزی بفهمد از حقانیت من و رنج هایی که کشیده بودم؟ در این سن و سال آدمیزاد قاطع است، یکه تاز است، زندگی را نمیشناسد و اعتقادات خام و دمدستی جوانیاش را دارد. قلبش، آن قلب طلاییاش، مثل دل گنجشک کوچک و کور و کر است. 0 1 Arghavan 5 روز پیش نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 83 پیشِ چشمم فقط زندگیِ جدید بود که میدرخشید و جلوه میکرد! 0 2 Fatemeh 4 روز پیش نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 42 0 8 Roya Khorram 3 روز پیش نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 93 الآن دیگر قوانین تان به چه درد من میخورد؟ آداب رسوم تان،اخلاقیات تان،زندگی و ایمان و حکومت تان به چه کارم می آید؟ بگذار قاضی تان بیاید قضاوتم کند،بگذار بکشانندم دادگاه عمومی. آن وقت من میگویم هیچ چیز را قبول ندارم. 0 1 فاطمه 2 روز پیش نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 19 0 2 وال آبی 2 روز پیش نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 49 قلبش، آن قلب طلاییاش، مثل دل گنجشک کوچک و کور و کر است. 0 1
بریدههای کتاب نازنین نرگس عابدی 1403/7/27 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 44 مدام نقشه و نقشه چه کسی اولین بار شروع کرد؟ هیچکس. خود به خود شروع شد. قبلا هم گفتم که من زندگیِ مشترک مان را با خشونت و سختگیری شروع کردم. 0 7 مریم محسنیزاده 1403/11/30 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 52 بدبختی همینجاست که من آدم خیالپردازیام. 0 6 Narges pahlavan 1404/2/22 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 40 زن عاشق معایب و حتی بدجنسیهای مرد محبوبش را توجیه میکند، طوری که خود مرد هم تابهحال نتوانسته باشد چنین توجیهاتی برای بدیهایش بیاورد. 0 7 امیر محمد 1403/8/12 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 49 0 0 مهدی 1403/5/31 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 95 می گویند خورشید همه چیز را جان دوباره میدهد حالا ببینید خورشید را ، انگار خودش هم مُرده 0 2 Narges pahlavan 1404/2/22 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 57 آخر آن زمان من ته ظلمات ناامیدی بودم، هلاک شده بودم، خودم دیگر مرده بودم، چطور میتوانستم انسان دیگری را نجات دهم؟ 0 0 Amadeus 1403/12/5 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 38 بله غرور دارد!من هم از آدمهای مغرور خوشم میآید.مغرورها به خصوص وقتی جذاباند که دیگر مطمئنی رویشان تسلط داری، مگر نه؟ 0 7 ida 1403/8/16 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 95 می گویند خورشید همه چیز را جان دوباره می دهد. حالا ببینید خورشید را، انگار خودش هم مرده؛ مگر نه؟ همه چیز مرده، هر جا را نگاه کنی جز نعش نمی بینی. فقط یک مشت آدم مانده اند و دورشان جز خاموشی هیچ نیست؛ این است دنیا. 0 0 امیر محمد طایفه 1403/10/7 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 42 من استاد حرف زدن در سکوتم! کل زندگی ام در سکوت حرف زدهام و در سکوت تراژدیهای زیادی را با خودم زندگی کردهام. 0 17 بتول فته پور 1403/8/11 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 24 تمام ترس و وحشتم هم دقیقاً از همین است؛ اینکه همه چیز را میفهمم! 0 2 مریم محسنیزاده 1403/11/30 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 32 جوانی، حتی اگر اواخرش باشد و چیزی به پایانش نمانده باشد، ذاتش بزرگواری و بخشندگی است. 0 0 azardokht 1403/7/15 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 30 0 5 منتظرت میمانم روی همان نیمکت چوبی پاییز🍁🖤 1404/2/6 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 92 درد این جاست که آدمیزاد روی زمین تنهاست. 0 22 ali 1404/3/31 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 48 0 0 زهرا عالی حسینی 1403/2/15 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 37 فقط شانزده سالش بود، در اوج جوانی مگر میتوانست چیزی بفهمد از حقانیت من و رنج هایی که کشیده بودم؟ در این سن و سال آدمیزاد قاطع است، یکه تاز است، زندگی را نمیشناسد و اعتقادات خام و دمدستی جوانیاش را دارد. قلبش، آن قلب طلاییاش، مثل دل گنجشک کوچک و کور و کر است. 0 1 Arghavan 5 روز پیش نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 83 پیشِ چشمم فقط زندگیِ جدید بود که میدرخشید و جلوه میکرد! 0 2 Fatemeh 4 روز پیش نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 42 0 8 Roya Khorram 3 روز پیش نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 93 الآن دیگر قوانین تان به چه درد من میخورد؟ آداب رسوم تان،اخلاقیات تان،زندگی و ایمان و حکومت تان به چه کارم می آید؟ بگذار قاضی تان بیاید قضاوتم کند،بگذار بکشانندم دادگاه عمومی. آن وقت من میگویم هیچ چیز را قبول ندارم. 0 1 فاطمه 2 روز پیش نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 19 0 2 وال آبی 2 روز پیش نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 49 قلبش، آن قلب طلاییاش، مثل دل گنجشک کوچک و کور و کر است. 0 1