بریده‌های کتاب مادران میدان جمهوری

بریدۀ کتاب

صفحۀ 35

آرایشگر قیچی به دست آمد بالای سرم. از توی آینه نگاهی به صورتم انداخت و گفت: «زهراخانم همه ش می گی رأی بدیم! والا هیچ جای دنیا این جوری نیست. این همه گرونی و بدبختی. این اقتصاد بی سروسامون. دزدی های آقایون مسئول هم که دیگه قوزِبالاقوز. آخه دلمون به چی خوش باشه؟» پرسیدم: «از کجا مطمئنی جاهای دیگۀ دنیا همه چی روبه راهه ؟ لبخندی زد و گفت: «خب معلومه زهراجان، اینستا. مگه نیستی؟ پر از خبرهای دست اوله که این ها به ما نمی گن.» کمی روی صندلی جابه جا شدم و چیزی نگفتم. چند دقیقه بعد دستی به صورتم کشیدم و گفتم: «راستی فاطمه خانم، دیروز یه کرم دورچشم خوب پیدا کردم. یکی از شبکه های ماهواره ای توی پیجش تبلیغش رو زده بود. می خوام سفارش بدم.شما نمیخوای؟ نگاه عاقل اندرسفیهی به من کرد و گفت: «بابا زهراخانم از شما بعیده! این ها همه ش تبلیغاته. نمی شه هرچی رو همین جوری به پوست زد. به این شبکه های ماهواره ای اعتمادی نیست. واسه کرم حتماً برو دکتر پوست.» گفتم: «آهان! یعنی اگه آدم دنبال یه محصول خوب می گرده، باید بره سراغ اهلش؟» فوری برگشت و گفت: _آره خانم، پوست که الکی نیست. لبخند زدم و گفتم: _افرین! پس گل و بلبل بودن فضای خارج رو هم نمیشه از چندتا پیج که اون هم دشمن های ما دست و پا کردن،فهمید. عینکش را روی بینی‌اش جا به جا کرد و با لحنی که معلوم بود حسابی جا خورده است،گفت: _این هم حرفیه!

14