بریده‌های کتاب دنیای سوفی

کمی زندگی و بعد مرگ حتمی.

غیر عادلانه نبود که خودش نتوانسته بود درمورد قیافه اش تصمیم بگیرد؟ همه ی اجزای بدنش از قبل و به طور تصادفی تعیین شده بودند. می‌توانست در انتخاب دوست تصمیم بگیرد ولی درمورد ظاهر و قیافه خودش هیچ اراده ای نداشت.

لااقل اگر راضی شده بود از یونان برود می‌توانست جانش را نجات بدهد. اما اگر این کار را می‌کرد، آن‌وقت سقراط نمی‌شد. نکته‌ی اساسی این است که او وجدان و حقیقت را مهم‌تر و باارزش‌تر از جانش می‌دانست.

هوشمندترین آدمیان، کسی است که می‌داند که نمی‌داند.

همیشه خطرناک‌ترین آدم‌ها کسانی‌اند که می‌پرسند. جواب دادن تا این اندازه خطرناک نیست. در یک سوال می‌تواند بیشتر از هزاران جواب باروت خشک وجود داشته باشد.

سوفی آموندسن از مدرسه به خانه برمی‌گشت. نیمه‌ی اول راه را با یورون بود. راجع‌به آدم مصنوعی حرف می‌زدند. یورون معتقد بود مغز آدم مثل یک رایانه‌ی پیچیده است. سوفی اطمینان نداشت که کاملاً با او هم‌عقیده باشد، به هر حال انسان باید چیزی بیشتر از ماشین باشد. نزدیک فروشگاه بزرگ از هم جدا شدند و هر کدام به راه خودشان رفتند. سوفی ته محله‌ی خانه‌های ویلایی زندگی می‌کرد و راه خانه‌شان تا مدرسه تقریباً دو برابر راه یورون بود. خانه‌ی آنها انگار آخر دنیا بود، چون پشت حیاطشان خانه‌ی دیگری نبود. از آنجا یک جنگل بزرگ شروع می‌شد. پاراگراف اول

اگه درموردش فکر نکردی ، پس حتما مشکل بزرگی داری! چون آدم، یک حیوان متفکره و کسی که فکر نکند، در واقع انسان محسوب نمیشود.

هرچه می‌بینی بخشی از جهان پیرامون توست، اما نحوه دیدنت بستگی دارد به عینکی که به چشم می‌زنی.

بیشتر مردم به دلایل گونانون چنان در امور روزمره ی خود گیر می افتند که شگفتی جهان از یادشان می رود. می دونی سوفی:) اینجاست که فیلسوفان با دیگران بسیار فرق دارند

تکاپوی خلاقانه ی بی پایان ما چه فایده ای دارد اگر این کلاف با حرکت دستی به انتهایش برسد؟

شاید هم جزای دل شکستن مرگ بود.

مردمان انواع مشغولیت ها دارند :بعضی ها سکه های قدیمی یا تمبر جمع میکنند ،بعضی ها به کارهای دستی یا تعمیرهای خانگی میپردازند و دیگران تقریبا تمام وقت آزاد خود را صرف این یا آن ورزش میکنند .خیلی ها نیز خواندن را بر میگزینند . اما همه چیزوابسته است به آن چیزی که میخوانند .

زندگی کردن نادر ترین اتفاق جهان هستی است. بیشتر مردم فقط وجود دارند ، همین.

لایل: تغیرات کوچک در طی دوران طولانی زمان، می تواند تاثیراتی بزرگ پدید آورد.

اسب، اسب به دنیا می‌آید، اما انسان، انسان به دنیا نمی‌آید، باید او را آموزش و تعلیم داد تا انسان شود.

سقراط عقیده داشت کسی که بر خلاف اعتقاداتش عمل کند محال است خوشبخت بشود

هیلده عزیز ، اگر مغز انسان چنان ساده می بود که ما از آن سر در می آوردیم ، هنوز چنان احمق بودیم که هیچ از آن سر در نمی آوردیم .