بریدههای کتاب از آندریا کمک بگیر حنا دروی 1404/3/24 از آندریا کمک بگیر نوئل آیلی 3.8 3 صفحۀ 99 فقط می دونم که آدم هایی که دوستشون داشتیم، دیگه اون طرف نیستن. من هم برای تو سوگواری کردم، همونطور که وقتی من از دنیا رفتم تو برای من سوگواری کردی. ولی حالا فهمیدم، مثل تو که الان متوجه شدی، آدم هایی که دوستشون داریم، برای همیشه از بین نمیرن. هر چیزی که دوست داشتیم، هر کاری که کردیم، هر حرفی که زدیم، خوندیم یا تجربه کردیم، دوباره به ما بر میگرده. ببین، ما اینجاییم، با هم.» او به آشپزخانه ای که با نور آفتاب روشن شده بود، اشاره کرد. 0 10 mobina 1404/3/6 از آندریا کمک بگیر نوئل آیلی 3.8 3 صفحۀ 16 هیچکس امشب نگران من نبود. هیچکس متوجه غیبتم نمیشد، چه رسد به اینکه بفهمد مردهام، تا وقتی که فردا سر کار نروم. حالا دیگر هیچکس نمیتوانست کمکی به من بکند. 0 7 mobina 1404/3/7 از آندریا کمک بگیر نوئل آیلی 3.8 3 صفحۀ 59 به اندازهای که او میخواست مرا پیدا کند، میخواستم که پیدا شوم. 0 6 حنا دروی 1404/3/24 از آندریا کمک بگیر نوئل آیلی 3.8 3 صفحۀ 73 سعی کردم تمرکزم را بر جادهای که پیش رویم بود حفظ کنم و خشم درونم را در حالت جوشان نگه دارم . نمیتوانستم اجازه دهم که این احساسات به هدر بروند. 0 6 حنا دروی 1404/3/24 از آندریا کمک بگیر نوئل آیلی 3.8 3 صفحۀ 47 شب ها هنوز مرا می ترساندند. وقتی خورشید غروب می کرد، نشیمنگاهم مورچه ها را ترک می کردم و به زیر سایه بان سنگی در جایی که دره به بستر خشک رودخانه می رفت، بر می گشتم. یک صفحه ی سنگی خیلی بزرگ روی چندین سنگ بزرگتر قرار داشت و وقتی دراز می کشیدم، می توانستم به ستاره ها نگاه کنم و مطمئن باشم که هیچ چیزی نمی تواند از پشت به من نزدیک شود. 0 5 حنا دروی 1404/3/24 از آندریا کمک بگیر نوئل آیلی 3.8 3 صفحۀ 29 نور کم فروغ ماه به اندازه ای بود که بتوانم به دره ی سنگی برسم. از آنجا به بعد باید با حدس و گمان از میان بوته های مریم گلی، سنگهای آهکی فروپاشیده و صدها درخت کاج باریک که همه به نظر یکسان می رسیدند، پیش می رفتم. 0 6 حنا دروی 1404/3/24 از آندریا کمک بگیر نوئل آیلی 3.8 3 صفحۀ 69 اما احساسات درونی ام را می توانستم حس کنم. احساساتی که مانند بطری نوشابه ای که به شدت تکان خورده و در حال ترکیدن است فوران می کرد. در همین حال ماشین را دیدم که از پیچ جاده به سمت من می آمد. 0 6 mobina 1404/3/7 از آندریا کمک بگیر نوئل آیلی 3.8 3 صفحۀ 250 به او گفتم: "خرسه به تو نمیرسه، عزیزم." خرس به من رسید. "مامانت اینجاست و میخواد ازت محافظت کنه." گاهی هیچکس نمیتواند جلوی چیزهای بد را بگیرد. 0 5 mobina 1404/3/6 از آندریا کمک بگیر نوئل آیلی 3.8 3 صفحۀ 9 "از آندریا کمک بخواهید." دیگر نه آندریا و نه هیچکس دیگر نمیتوانست به من کمک کند. 1 3 mobina 1404/3/6 از آندریا کمک بگیر نوئل آیلی 3.8 3 صفحۀ 58 درست است که پلیسها مرا نمیشناختند، اما والدینم مرا به خوبی میشناختند. من همیشه به خانه برمیگشتم. 0 3 mobina 1404/3/6 از آندریا کمک بگیر نوئل آیلی 3.8 3 صفحۀ 41 مرده یا زنده، فقط میخواستم به خانه و پیش مادرم برگردم. 0 4 حنا دروی 1404/3/24 از آندریا کمک بگیر نوئل آیلی 3.8 3 صفحۀ 81 وقتی کسی به طور ناگهانی ناپدید میشود، سرنخهای بسیار محدودی وجود دارند. 0 8 mobina 1404/3/6 از آندریا کمک بگیر نوئل آیلی 3.8 3 صفحۀ 27 "اون رفته، الان میتونی بیدار شی." 0 3
بریدههای کتاب از آندریا کمک بگیر حنا دروی 1404/3/24 از آندریا کمک بگیر نوئل آیلی 3.8 3 صفحۀ 99 فقط می دونم که آدم هایی که دوستشون داشتیم، دیگه اون طرف نیستن. من هم برای تو سوگواری کردم، همونطور که وقتی من از دنیا رفتم تو برای من سوگواری کردی. ولی حالا فهمیدم، مثل تو که الان متوجه شدی، آدم هایی که دوستشون داریم، برای همیشه از بین نمیرن. هر چیزی که دوست داشتیم، هر کاری که کردیم، هر حرفی که زدیم، خوندیم یا تجربه کردیم، دوباره به ما بر میگرده. ببین، ما اینجاییم، با هم.» او به آشپزخانه ای که با نور آفتاب روشن شده بود، اشاره کرد. 0 10 mobina 1404/3/6 از آندریا کمک بگیر نوئل آیلی 3.8 3 صفحۀ 16 هیچکس امشب نگران من نبود. هیچکس متوجه غیبتم نمیشد، چه رسد به اینکه بفهمد مردهام، تا وقتی که فردا سر کار نروم. حالا دیگر هیچکس نمیتوانست کمکی به من بکند. 0 7 mobina 1404/3/7 از آندریا کمک بگیر نوئل آیلی 3.8 3 صفحۀ 59 به اندازهای که او میخواست مرا پیدا کند، میخواستم که پیدا شوم. 0 6 حنا دروی 1404/3/24 از آندریا کمک بگیر نوئل آیلی 3.8 3 صفحۀ 73 سعی کردم تمرکزم را بر جادهای که پیش رویم بود حفظ کنم و خشم درونم را در حالت جوشان نگه دارم . نمیتوانستم اجازه دهم که این احساسات به هدر بروند. 0 6 حنا دروی 1404/3/24 از آندریا کمک بگیر نوئل آیلی 3.8 3 صفحۀ 47 شب ها هنوز مرا می ترساندند. وقتی خورشید غروب می کرد، نشیمنگاهم مورچه ها را ترک می کردم و به زیر سایه بان سنگی در جایی که دره به بستر خشک رودخانه می رفت، بر می گشتم. یک صفحه ی سنگی خیلی بزرگ روی چندین سنگ بزرگتر قرار داشت و وقتی دراز می کشیدم، می توانستم به ستاره ها نگاه کنم و مطمئن باشم که هیچ چیزی نمی تواند از پشت به من نزدیک شود. 0 5 حنا دروی 1404/3/24 از آندریا کمک بگیر نوئل آیلی 3.8 3 صفحۀ 29 نور کم فروغ ماه به اندازه ای بود که بتوانم به دره ی سنگی برسم. از آنجا به بعد باید با حدس و گمان از میان بوته های مریم گلی، سنگهای آهکی فروپاشیده و صدها درخت کاج باریک که همه به نظر یکسان می رسیدند، پیش می رفتم. 0 6 حنا دروی 1404/3/24 از آندریا کمک بگیر نوئل آیلی 3.8 3 صفحۀ 69 اما احساسات درونی ام را می توانستم حس کنم. احساساتی که مانند بطری نوشابه ای که به شدت تکان خورده و در حال ترکیدن است فوران می کرد. در همین حال ماشین را دیدم که از پیچ جاده به سمت من می آمد. 0 6 mobina 1404/3/7 از آندریا کمک بگیر نوئل آیلی 3.8 3 صفحۀ 250 به او گفتم: "خرسه به تو نمیرسه، عزیزم." خرس به من رسید. "مامانت اینجاست و میخواد ازت محافظت کنه." گاهی هیچکس نمیتواند جلوی چیزهای بد را بگیرد. 0 5 mobina 1404/3/6 از آندریا کمک بگیر نوئل آیلی 3.8 3 صفحۀ 9 "از آندریا کمک بخواهید." دیگر نه آندریا و نه هیچکس دیگر نمیتوانست به من کمک کند. 1 3 mobina 1404/3/6 از آندریا کمک بگیر نوئل آیلی 3.8 3 صفحۀ 58 درست است که پلیسها مرا نمیشناختند، اما والدینم مرا به خوبی میشناختند. من همیشه به خانه برمیگشتم. 0 3 mobina 1404/3/6 از آندریا کمک بگیر نوئل آیلی 3.8 3 صفحۀ 41 مرده یا زنده، فقط میخواستم به خانه و پیش مادرم برگردم. 0 4 حنا دروی 1404/3/24 از آندریا کمک بگیر نوئل آیلی 3.8 3 صفحۀ 81 وقتی کسی به طور ناگهانی ناپدید میشود، سرنخهای بسیار محدودی وجود دارند. 0 8 mobina 1404/3/6 از آندریا کمک بگیر نوئل آیلی 3.8 3 صفحۀ 27 "اون رفته، الان میتونی بیدار شی." 0 3