بریدهای از کتاب از آندریا کمک بگیر اثر نوئل آیلی
1404/3/24
صفحۀ 47
شب ها هنوز مرا می ترساندند. وقتی خورشید غروب می کرد، نشیمنگاهم مورچه ها را ترک می کردم و به زیر سایه بان سنگی در جایی که دره به بستر خشک رودخانه می رفت، بر می گشتم. یک صفحه ی سنگی خیلی بزرگ روی چندین سنگ بزرگتر قرار داشت و وقتی دراز می کشیدم، می توانستم به ستاره ها نگاه کنم و مطمئن باشم که هیچ چیزی نمی تواند از پشت به من نزدیک شود.
شب ها هنوز مرا می ترساندند. وقتی خورشید غروب می کرد، نشیمنگاهم مورچه ها را ترک می کردم و به زیر سایه بان سنگی در جایی که دره به بستر خشک رودخانه می رفت، بر می گشتم. یک صفحه ی سنگی خیلی بزرگ روی چندین سنگ بزرگتر قرار داشت و وقتی دراز می کشیدم، می توانستم به ستاره ها نگاه کنم و مطمئن باشم که هیچ چیزی نمی تواند از پشت به من نزدیک شود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.