بریدههای کتاب اکو: داستان آیوی پرتقال 1404/3/28 اکو: داستان آیوی جلد 3 پام مونیوس رایان 4.3 12 صفحۀ 95 آیوی به شدت هیجان داشت تا اتفاقاتی را که افتاده بود، برای سوزان تعریف کند؛ همهی اتفاقات را. 0 0 پرتقال 1404/3/28 اکو: داستان آیوی جلد 3 پام مونیوس رایان 4.3 12 صفحۀ 119 هر کسی به زیبایی احتیاج داره. مخصوصا توی دوران زشت جنگ. 0 0 پرتقال 1404/3/28 اکو: داستان آیوی جلد 3 پام مونیوس رایان 4.3 12 صفحۀ 76 همه به زیبایی و نور موسیقی تو زندگیشون نیاز دارن، مخصوصا توی لحظه های بد و سخت. 0 1 پرتقال 1404/3/28 اکو: داستان آیوی جلد 3 پام مونیوس رایان 4.3 12 صفحۀ 97 حتی اگه خیلی خیلی سال از دوستت دور باشی و یا دیگه نبینیش، باز هم میتونی با عشق و احساس خوب بهش فکر کنی. 0 2 پرتقال 1404/3/28 اکو: داستان آیوی جلد 3 پام مونیوس رایان 4.3 12 صفحۀ 100 «قلبشون شکسته. مردمی که یه وقتی باهم دوست بودن، حالا دیگه نیستن. همسایه همسایه نیست! دوران جنگ مردم فکر میکنن باید کسی رو سرزنش کنن و طرف کسی رو بگیرن. قلب ها کوچیک تر میشن.» 0 2 خدای خورشید 1404/3/28 اکو: داستان آیوی جلد 3 پام مونیوس رایان 4.3 12 صفحۀ 60 «قول میدی؟» آیوی لبخند زد؛ «چرا همهش ازم قول میگیری؟» سوزان شانه بالا انداخت؛ «آخه... بعضی وقتا آدما میگن دوباره میبینیشون... ولی دیگه اونا رو نمیبینی!» آیوی به اسم های حک شده روی درشکه نگاه کرد و متوجه منظورِ سوزان شد. لبخند زد و گفت: «قول میدم.» 0 7 پرتقال 1404/3/28 اکو: داستان آیوی جلد 3 پام مونیوس رایان 4.3 12 صفحۀ 72 «ولی برای تغییر، زمان لازمه.» 0 1 پرتقال 1404/3/28 اکو: داستان آیوی جلد 3 پام مونیوس رایان 4.3 12 صفحۀ 82 هر هفته خبرهای روزنامهها را به ما نشان میدهند؛ اینکه چطور مردم در کل کشور دارند وظیفه خود را برای جنگ انجام می دهند؛ چه بزرگ و چه کوچک. 0 0 پرتقال 1404/3/28 اکو: داستان آیوی جلد 3 پام مونیوس رایان 4.3 12 صفحۀ 21 پدر هم که پدر بود؛ وقتی میگفت وقت رفتن است، کسی نمی توانست مخالفت کند. او نظرش تغییر نمی کرد. 0 5 پرتقال 1404/3/28 اکو: داستان آیوی جلد 3 پام مونیوس رایان 4.3 12 صفحۀ 32 «بههر حال میخوام همیشه یادت بمونه که فرقی نمیکنه چقدر ازت دور باشم؛ همیشه مراقبت هستم.» 0 5 fatemeh🇮🇷 1402/12/18 اکو: داستان آیوی جلد 3 پام مونیوس رایان 4.3 12 صفحۀ 60 بعضی وقتا آدما می گن دوباره می بینیشون...ولی دیگه اونارو نمی بینی! 0 11 پرتقال 1404/3/28 اکو: داستان آیوی جلد 3 پام مونیوس رایان 4.3 12 صفحۀ 60 «چرا همش ازم قول میگیری؟» سوزان شانه بالا انداخت؛«آخه... بعضی وقتا آدما میگن دوباره میبینیشون... ولی دیگه اونا رو نمیبینی!» 1 1 پرتقال 1404/3/28 اکو: داستان آیوی جلد 3 پام مونیوس رایان 4.3 12 صفحۀ 82 دهان لق، کشتی را غرق می کند. 0 2 خدای خورشید 1404/3/28 اکو: داستان آیوی جلد 3 پام مونیوس رایان 4.3 12 صفحۀ 119 بعضی از خونواده ها اعتراض کردن که زمان جنگ چرا باید موسیقی درس داده بشه؛ ولی آقای دنیلز میگه هر کسی به زیبایی احتیاج داره. مخصوصا توی دوران زشت جنگ. 0 4 پرتقال 1404/3/28 اکو: داستان آیوی جلد 3 پام مونیوس رایان 4.3 12 صفحۀ 146 یادگرفتن اینکه همیشه امید داشته باشد که بهترینها اتفاق میافتد؛ امید داشته باشد که با وجود همهی غمها و سختیها، همیشه امکان بهتر شدن اوضاع وجود دارد. 0 51
بریدههای کتاب اکو: داستان آیوی پرتقال 1404/3/28 اکو: داستان آیوی جلد 3 پام مونیوس رایان 4.3 12 صفحۀ 95 آیوی به شدت هیجان داشت تا اتفاقاتی را که افتاده بود، برای سوزان تعریف کند؛ همهی اتفاقات را. 0 0 پرتقال 1404/3/28 اکو: داستان آیوی جلد 3 پام مونیوس رایان 4.3 12 صفحۀ 119 هر کسی به زیبایی احتیاج داره. مخصوصا توی دوران زشت جنگ. 0 0 پرتقال 1404/3/28 اکو: داستان آیوی جلد 3 پام مونیوس رایان 4.3 12 صفحۀ 76 همه به زیبایی و نور موسیقی تو زندگیشون نیاز دارن، مخصوصا توی لحظه های بد و سخت. 0 1 پرتقال 1404/3/28 اکو: داستان آیوی جلد 3 پام مونیوس رایان 4.3 12 صفحۀ 97 حتی اگه خیلی خیلی سال از دوستت دور باشی و یا دیگه نبینیش، باز هم میتونی با عشق و احساس خوب بهش فکر کنی. 0 2 پرتقال 1404/3/28 اکو: داستان آیوی جلد 3 پام مونیوس رایان 4.3 12 صفحۀ 100 «قلبشون شکسته. مردمی که یه وقتی باهم دوست بودن، حالا دیگه نیستن. همسایه همسایه نیست! دوران جنگ مردم فکر میکنن باید کسی رو سرزنش کنن و طرف کسی رو بگیرن. قلب ها کوچیک تر میشن.» 0 2 خدای خورشید 1404/3/28 اکو: داستان آیوی جلد 3 پام مونیوس رایان 4.3 12 صفحۀ 60 «قول میدی؟» آیوی لبخند زد؛ «چرا همهش ازم قول میگیری؟» سوزان شانه بالا انداخت؛ «آخه... بعضی وقتا آدما میگن دوباره میبینیشون... ولی دیگه اونا رو نمیبینی!» آیوی به اسم های حک شده روی درشکه نگاه کرد و متوجه منظورِ سوزان شد. لبخند زد و گفت: «قول میدم.» 0 7 پرتقال 1404/3/28 اکو: داستان آیوی جلد 3 پام مونیوس رایان 4.3 12 صفحۀ 72 «ولی برای تغییر، زمان لازمه.» 0 1 پرتقال 1404/3/28 اکو: داستان آیوی جلد 3 پام مونیوس رایان 4.3 12 صفحۀ 82 هر هفته خبرهای روزنامهها را به ما نشان میدهند؛ اینکه چطور مردم در کل کشور دارند وظیفه خود را برای جنگ انجام می دهند؛ چه بزرگ و چه کوچک. 0 0 پرتقال 1404/3/28 اکو: داستان آیوی جلد 3 پام مونیوس رایان 4.3 12 صفحۀ 21 پدر هم که پدر بود؛ وقتی میگفت وقت رفتن است، کسی نمی توانست مخالفت کند. او نظرش تغییر نمی کرد. 0 5 پرتقال 1404/3/28 اکو: داستان آیوی جلد 3 پام مونیوس رایان 4.3 12 صفحۀ 32 «بههر حال میخوام همیشه یادت بمونه که فرقی نمیکنه چقدر ازت دور باشم؛ همیشه مراقبت هستم.» 0 5 fatemeh🇮🇷 1402/12/18 اکو: داستان آیوی جلد 3 پام مونیوس رایان 4.3 12 صفحۀ 60 بعضی وقتا آدما می گن دوباره می بینیشون...ولی دیگه اونارو نمی بینی! 0 11 پرتقال 1404/3/28 اکو: داستان آیوی جلد 3 پام مونیوس رایان 4.3 12 صفحۀ 60 «چرا همش ازم قول میگیری؟» سوزان شانه بالا انداخت؛«آخه... بعضی وقتا آدما میگن دوباره میبینیشون... ولی دیگه اونا رو نمیبینی!» 1 1 پرتقال 1404/3/28 اکو: داستان آیوی جلد 3 پام مونیوس رایان 4.3 12 صفحۀ 82 دهان لق، کشتی را غرق می کند. 0 2 خدای خورشید 1404/3/28 اکو: داستان آیوی جلد 3 پام مونیوس رایان 4.3 12 صفحۀ 119 بعضی از خونواده ها اعتراض کردن که زمان جنگ چرا باید موسیقی درس داده بشه؛ ولی آقای دنیلز میگه هر کسی به زیبایی احتیاج داره. مخصوصا توی دوران زشت جنگ. 0 4 پرتقال 1404/3/28 اکو: داستان آیوی جلد 3 پام مونیوس رایان 4.3 12 صفحۀ 146 یادگرفتن اینکه همیشه امید داشته باشد که بهترینها اتفاق میافتد؛ امید داشته باشد که با وجود همهی غمها و سختیها، همیشه امکان بهتر شدن اوضاع وجود دارد. 0 51