بریدهای از کتاب مه زاد؛ چاه معراج (قسمت دوم) اثر برندون سندرسون
1402/10/19
صفحۀ 293
سیزد ذخیره سازی ذهن قلعیاش را قطع کرد تا تمام حواسش به حالت عادی برگردد و بتواند این لحظه را تمام و کمال حس کند. طراوت پوستش و گرمای بدنش. تیندویل سرش را روی سینه سیزد گذاشته بود. بوی موهایش...عطری نزده بود؛ بوی طبیعی موهای تمیزش را استشمام کرد.عینکش را به آرامی برداشت تا به خوبی بتواند تیندویل را ببیند.صدای نفس های تیندویل را به خوبی شنید. تیندویل به آرامی گفت: _ میدونی چرا عاشقت شدم سیزد؟ سیزد صادقانه گفت: _نمیدونم. تیندویل گفت: _چون هیچوقت تسلیمنمیشی. بقیه مرد ها ظاهری قوی و بااراده دارن؛ اما اگه به اندازه کافی بهشون فشار بیاری،میشکنن.تو... مثل باد قوی هستی.هرگز تسلیم نمیشی.فکر نمیکنم هیچکدوم از دوستات بدونن چه آدم قدرتمندی بودی. سیزد اندیشید بودی! اون از همین حالا داره با افعال گذشته در مورد ماها حرف میزنه. سیزد زمزمه کرد: _می ترسم تمام تلاشهام برای نجاتشون بی فایده باشه. تیندویل گفت: _برای نجات سه نفرشون کافی بود. با فرستادنشون اشتباه کردی...اما شاید کار درست رو هم کرده باشی. سیزد چشمهایش را بست و او را محکم در آغوش گرفت. ناگهان صدای طبل های هشدار دهنده بر بالای دیوار به گوش رسید.
سیزد ذخیره سازی ذهن قلعیاش را قطع کرد تا تمام حواسش به حالت عادی برگردد و بتواند این لحظه را تمام و کمال حس کند. طراوت پوستش و گرمای بدنش. تیندویل سرش را روی سینه سیزد گذاشته بود. بوی موهایش...عطری نزده بود؛ بوی طبیعی موهای تمیزش را استشمام کرد.عینکش را به آرامی برداشت تا به خوبی بتواند تیندویل را ببیند.صدای نفس های تیندویل را به خوبی شنید. تیندویل به آرامی گفت: _ میدونی چرا عاشقت شدم سیزد؟ سیزد صادقانه گفت: _نمیدونم. تیندویل گفت: _چون هیچوقت تسلیمنمیشی. بقیه مرد ها ظاهری قوی و بااراده دارن؛ اما اگه به اندازه کافی بهشون فشار بیاری،میشکنن.تو... مثل باد قوی هستی.هرگز تسلیم نمیشی.فکر نمیکنم هیچکدوم از دوستات بدونن چه آدم قدرتمندی بودی. سیزد اندیشید بودی! اون از همین حالا داره با افعال گذشته در مورد ماها حرف میزنه. سیزد زمزمه کرد: _می ترسم تمام تلاشهام برای نجاتشون بی فایده باشه. تیندویل گفت: _برای نجات سه نفرشون کافی بود. با فرستادنشون اشتباه کردی...اما شاید کار درست رو هم کرده باشی. سیزد چشمهایش را بست و او را محکم در آغوش گرفت. ناگهان صدای طبل های هشدار دهنده بر بالای دیوار به گوش رسید.
سیده زینب موسوی
1402/10/19
1