بریده‌ای از کتاب نجات از مرگ مصنوعی اثر حبیبه جعفریان

بریدۀ کتاب

صفحۀ 6

ناتالیا گینزبورگ یک روز که داشت از پیش روانکاوش برمی‌گشت در راه به دوست نویسنده‌اش که پیرمردی کارکشته و دنیا دیده بود برخورد؛ پیرمرد وقتی فهمید دوستش هفته‌ای یک‌بار می‌رود زیر تیغ جراحی روانکاو فریاد زد:« مخت تکان خورده؟ می‌خواهی دیگر به کل نتوانی بنویسی؟ می‌خواهی همه تناقض‌ها و عقده‌هایت را حل و هضم کند و مطمئنت کند که خودشیفتگی یک جور مرض است؟»

ناتالیا گینزبورگ یک روز که داشت از پیش روانکاوش برمی‌گشت در راه به دوست نویسنده‌اش که پیرمردی کارکشته و دنیا دیده بود برخورد؛ پیرمرد وقتی فهمید دوستش هفته‌ای یک‌بار می‌رود زیر تیغ جراحی روانکاو فریاد زد:« مخت تکان خورده؟ می‌خواهی دیگر به کل نتوانی بنویسی؟ می‌خواهی همه تناقض‌ها و عقده‌هایت را حل و هضم کند و مطمئنت کند که خودشیفتگی یک جور مرض است؟»

50

9

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.