بریده‌ای از کتاب نفرین بال سوخته: خواب سقوط اثر زهرا افشار

وایولت

وایولت

1404/4/27

بریدۀ کتاب

صفحۀ 21

هورمان ادامه داد:《تو.... همونی هستی که به خواهر عزیز من دل بسته، مگه نه؟》 رایان راسخ و جدی سر تکان داد و گفت: «آره خودمم.» هورمان با لحنی مرموز گفت:《چشم هات... باید مراقبشون باشی. می‌تونن رازهای دلت رو برملا کنن.》 رایان پوزخندی زد: «از برملا شدنش ابایی ندارم.»

هورمان ادامه داد:《تو.... همونی هستی که به خواهر عزیز من دل بسته، مگه نه؟》 رایان راسخ و جدی سر تکان داد و گفت: «آره خودمم.» هورمان با لحنی مرموز گفت:《چشم هات... باید مراقبشون باشی. می‌تونن رازهای دلت رو برملا کنن.》 رایان پوزخندی زد: «از برملا شدنش ابایی ندارم.»

26

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.