بریدهای از کتاب نفرین بال سوخته: خواب سقوط اثر زهرا افشار
1404/4/27
صفحۀ 21
هورمان ادامه داد:《تو.... همونی هستی که به خواهر عزیز من دل بسته، مگه نه؟》 رایان راسخ و جدی سر تکان داد و گفت: «آره خودمم.» هورمان با لحنی مرموز گفت:《چشم هات... باید مراقبشون باشی. میتونن رازهای دلت رو برملا کنن.》 رایان پوزخندی زد: «از برملا شدنش ابایی ندارم.»
هورمان ادامه داد:《تو.... همونی هستی که به خواهر عزیز من دل بسته، مگه نه؟》 رایان راسخ و جدی سر تکان داد و گفت: «آره خودمم.» هورمان با لحنی مرموز گفت:《چشم هات... باید مراقبشون باشی. میتونن رازهای دلت رو برملا کنن.》 رایان پوزخندی زد: «از برملا شدنش ابایی ندارم.»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.