بریده‌ای از کتاب مرگ ایوان ایلیچ اثر لی یف نیکالایویچ تولستوی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 11

مرده، مثل همه مردگان، بی‌جان و سنگین در تابوت افتاده بود، اندام‌های خشکیده‌اش مرده‌وار در بالش تابوت فرو رفته، و سرش برای همیشه روی بالش واپس افتاده و پیشانی زرد و موم‌وارش مثل هر مرده‌ی دیگری بیرون زده‌بود. با شقیقه‌های گودافتاده‌ی طاس و بینی برجسته‌اش گفتی لب زیرینش رو فرو می‌فشرد. سیمایش سخت عوض شده بود و نسبت به آخرین دیدارشان لاغر، ولی مثل همه‌ی مردگان زیباتر و خاصه گویاتر از زمان زندگی‌اش بود. 'حالت این چهره حکایت از آن می‌کرد که آنچه کردنی بوده کرده است و به شایستگی.'

مرده، مثل همه مردگان، بی‌جان و سنگین در تابوت افتاده بود، اندام‌های خشکیده‌اش مرده‌وار در بالش تابوت فرو رفته، و سرش برای همیشه روی بالش واپس افتاده و پیشانی زرد و موم‌وارش مثل هر مرده‌ی دیگری بیرون زده‌بود. با شقیقه‌های گودافتاده‌ی طاس و بینی برجسته‌اش گفتی لب زیرینش رو فرو می‌فشرد. سیمایش سخت عوض شده بود و نسبت به آخرین دیدارشان لاغر، ولی مثل همه‌ی مردگان زیباتر و خاصه گویاتر از زمان زندگی‌اش بود. 'حالت این چهره حکایت از آن می‌کرد که آنچه کردنی بوده کرده است و به شایستگی.'

346

30

(0/1000)

نظرات

کاش آخرین تصویر چهره ی ما نیز حاکی از رضایت زندگی زیسته باشد . حاکی از صرف انبار استعداد و توانمان 
در نهایت درستی و در شأن خلقتمان.
کاش پشیمانی توشه ی جهان پس از مرگمان نباشد . 
برای تذکر کافیست خود را اینگونه خوابیده در تابوت
در کفن زبر و خشن حقیقت مرگ 
تصور کنیم و وجوب باور به آن ، ما را به نهایت درک برساند ‌.

0