بریدهای از کتاب کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم اثر اسلاونکا دراکولیچ
1403/10/13
صفحۀ 18
«یکباره متوجه شدم که دارم به میوه فکر میکنم و به اینکه چطور هیچ چیز عوض نشده. پیش خودمان خیال میکردیم هلوهای بعد از انقلاب فرق میکنند- بزرگتر، شیرین تر، رسیدهتر و خوش آب و رنگتر میشوند، اما یک روز که در بازار میوه، جلوی پیشخوانی در صف ایستاده بودم متوجه شدم که هلوها هنوز به همان سبزی، ریزی و سفتی قدیمند، میشد گفت یک جورهایی پیشا-انقلابی. گوجهفرنگی هم هنوز خیلی خیلی گران بود. توت فرنگیها هنوز بدطعم و پرتقالها هم هنوز خشک و چروکیده بودند. بعد یاد آن گَرد افتادم، گرد نازک زرد رنگی که آن وقتها همیشه روی شیشه و کف و ویترین مغازهها نشسته بود، گردی که روی ساختمانها و ماشینها نشسته بود و انگار هیچکس اهمیتی به آن نمیداد- این هم عوض نشده بود. چیزی که مشخصاً عوض شده بود، چهره سیاستمدارها در تلویزیون بود و اسم خیابانها و میدانهای اصلی، پرچمها، سرودهای ملی و میهنی، بناها و نشانههای یادبود.»
«یکباره متوجه شدم که دارم به میوه فکر میکنم و به اینکه چطور هیچ چیز عوض نشده. پیش خودمان خیال میکردیم هلوهای بعد از انقلاب فرق میکنند- بزرگتر، شیرین تر، رسیدهتر و خوش آب و رنگتر میشوند، اما یک روز که در بازار میوه، جلوی پیشخوانی در صف ایستاده بودم متوجه شدم که هلوها هنوز به همان سبزی، ریزی و سفتی قدیمند، میشد گفت یک جورهایی پیشا-انقلابی. گوجهفرنگی هم هنوز خیلی خیلی گران بود. توت فرنگیها هنوز بدطعم و پرتقالها هم هنوز خشک و چروکیده بودند. بعد یاد آن گَرد افتادم، گرد نازک زرد رنگی که آن وقتها همیشه روی شیشه و کف و ویترین مغازهها نشسته بود، گردی که روی ساختمانها و ماشینها نشسته بود و انگار هیچکس اهمیتی به آن نمیداد- این هم عوض نشده بود. چیزی که مشخصاً عوض شده بود، چهره سیاستمدارها در تلویزیون بود و اسم خیابانها و میدانهای اصلی، پرچمها، سرودهای ملی و میهنی، بناها و نشانههای یادبود.»
فهیمه حدیدی
1403/10/15
1