بریده‌ای از کتاب مرگ ایوان ایلیچ اثر لی یف نیکالایویچ تولستوی

kan@shi

kan@shi

1404/4/11

بریدۀ کتاب

صفحۀ 103

صبح بود یا شب، جمعه یا یکشنبه؛ دیگر هیچ اهمیتی نداشت و همه چیز به روال همیشه بود. فقط همان (درد) بی‌پیر بـود که لحظه‌ای آرام نمی‌گرفتـ... و به زحمتش می‌انداخت. به ظاهر در حالِ جدا شدن از تن بود، اما هنوز وقتش نرسیده بـود. مرگِ دهشتناک و منفور بـود، که به تنهایی، شده بود تعریف واقعیت؛ همان دروغ همیشگی بود که جریان داشت. برای همین هم بود که دیگر روزها و ساعت‌ها برایش تهـی از معنا شده بـودند!🖤

صبح بود یا شب، جمعه یا یکشنبه؛ دیگر هیچ اهمیتی نداشت و همه چیز به روال همیشه بود. فقط همان (درد) بی‌پیر بـود که لحظه‌ای آرام نمی‌گرفتـ... و به زحمتش می‌انداخت. به ظاهر در حالِ جدا شدن از تن بود، اما هنوز وقتش نرسیده بـود. مرگِ دهشتناک و منفور بـود، که به تنهایی، شده بود تعریف واقعیت؛ همان دروغ همیشگی بود که جریان داشت. برای همین هم بود که دیگر روزها و ساعت‌ها برایش تهـی از معنا شده بـودند!🖤

10

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.