بریدهای از کتاب خورشید نیمه شب اثر یو نسبو
1403/11/19
صفحۀ 57
گفتم: "پدربزرگم طرح کلیسا میزد. قبلاً معمار بود. اما به خدا اعتقاد نداشت. میگفت وقتی مُردیم، مردیم. منم بیشتر اون وریم." - "مسیح رو هم قبول نداشت؟" - "اگه به خدا اعتقاد نداشت، سخت میتونست به پسرش اعتقاد داشته باشه، کنوت." - "می فهمم." - "می فهمی. پس چی میشه؟" - "پس تو آتیش جهنم میسوزه." - "اوهومممم. اتفاقاً چند وقته که داره میسوزه. چون وقتی مرد من نه ساله بودم. به نظرت یه کم ظالمانه نیست؟ بَس آدم خوبی بود. به نیازمندا کمک میکرد، بیشتر از خیلی از مسیحیهایی که به عمرم دیدم. ای کاش میتونستم یه کم مثل اون باشم...."
گفتم: "پدربزرگم طرح کلیسا میزد. قبلاً معمار بود. اما به خدا اعتقاد نداشت. میگفت وقتی مُردیم، مردیم. منم بیشتر اون وریم." - "مسیح رو هم قبول نداشت؟" - "اگه به خدا اعتقاد نداشت، سخت میتونست به پسرش اعتقاد داشته باشه، کنوت." - "می فهمم." - "می فهمی. پس چی میشه؟" - "پس تو آتیش جهنم میسوزه." - "اوهومممم. اتفاقاً چند وقته که داره میسوزه. چون وقتی مرد من نه ساله بودم. به نظرت یه کم ظالمانه نیست؟ بَس آدم خوبی بود. به نیازمندا کمک میکرد، بیشتر از خیلی از مسیحیهایی که به عمرم دیدم. ای کاش میتونستم یه کم مثل اون باشم...."
نظرات
7 روز پیش
ـ کی قراره نتیجهٔ خوبی و کمک به نیازمندان رو حسابْکتاب و تقدیمش کنه؟ همونی که حسابش نمیکرد؟ قبولش نداشت؟ حتی بهشت و جهنمش رو مسخره میکرد؟ به نظرت یکم ظالمانه نیست؟ ـ میفهمم. پس یعنی هیچ که هیچ؟ ـ نمیدونم. فقط میدونم خدا عادله. حسابْ کتابش دُرسته. برا حسابْکتابِ کافر و مشرک و مفسد و بخیل و خیّر و محسن و موحّد، به چهکنم چهکنم نمیافته. خدا، خداست و بازی بندههاشو نمیخوره. (یکی از دردناکترین عذابها برا کافر حسرته. وقتی بهش نشون میدن که خداوند چطور هر لحظه خودش رو به چشمش آورده ولی اون رو برگردونده و انکارش کرده.) (خدا کمکمون کنه وقتی خودش و عظمتش رو میبینیم رو برنگردونیم)
1
عطیه عیاردولابی
6 روز پیش
0