بریده‌ای از کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم اثر زویا پیرزاد

بریدۀ کتاب

صفحۀ 81

"وازگن با این همه کار فرصت ترجمه کردن هم پیدا می‌کند؟ تو چرا کتاب ترجمه نمی‌کنی؟" چند لحظه نگاهش کردم که با لبخند نگاهم می‌کرد. مادر گفت "وقتش کجا بود؟ شش ماه بیشتر است پرده اتاق‌ خواب‌ها را نشسته."

"وازگن با این همه کار فرصت ترجمه کردن هم پیدا می‌کند؟ تو چرا کتاب ترجمه نمی‌کنی؟" چند لحظه نگاهش کردم که با لبخند نگاهم می‌کرد. مادر گفت "وقتش کجا بود؟ شش ماه بیشتر است پرده اتاق‌ خواب‌ها را نشسته."

1

16

(0/1000)

نظرات

این کتاب برای من خیلی ارزش داره من عاشق قلم زویا پیرزاد هستم و این اولین کتابی بود که از ایشون خوندم حتما پیشنهاد میکنم درخت خرمالو رو هم بخونید داستان کوتاه لکه ها هم بسیار زیبا است 
4

2

کتاب واقعا زیباست و گیرا به نحوی که تقریبا در سرتاسر کتاب با برقراری ارتباط با شخصیت، همه حرف‌های نگفته شخصیت رو هم می‌شنوم و همین ماجرا عصبیم می‌کنه. رفتارها با اون شخصیت.  

2

ممنونم بابت پیشنهادتون، حتما مطالعه می‌کنم.  

1

دقیقا اونقدر ملموسه که آدم خودشو جای شخصیت میزاره و باهاش همذات پنداری میکنه 
@arman_kazemi 

1

خواهش میکنم 🌷

1