بریدهای از کتاب همه ی آنان از خدایان بودند: رستگاری اثر امین فرد
4 روز پیش
صفحۀ 410
ناگهان دست سرندا روی شکم دگار خزید و او را قلقلک داد. سرندا درحالی که میخندید گفت:《گفته بودی که دلت برای خنده تنگ شده است.》 دگار خود را کنار نکشید و اجازه داد تا سرند او را قلقلک دهد.
ناگهان دست سرندا روی شکم دگار خزید و او را قلقلک داد. سرندا درحالی که میخندید گفت:《گفته بودی که دلت برای خنده تنگ شده است.》 دگار خود را کنار نکشید و اجازه داد تا سرند او را قلقلک دهد.
(0/1000)

stella (victoria version☕️)
4 روز پیش
0