بریده‌ای از کتاب همه ی آنان از خدایان بودند: رستگاری اثر امین فرد

وایولت

وایولت

4 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 410

ناگهان دست سرندا روی شکم دگار خزید و او را قلقلک داد. سرندا درحالی که می‌خندید گفت:《گفته بودی که دلت برای خنده تنگ شده است.》 دگار خود را کنار نکشید و اجازه داد تا سرند او را قلقلک دهد.

ناگهان دست سرندا روی شکم دگار خزید و او را قلقلک داد. سرندا درحالی که می‌خندید گفت:《گفته بودی که دلت برای خنده تنگ شده است.》 دگار خود را کنار نکشید و اجازه داد تا سرند او را قلقلک دهد.

107

19

(0/1000)

نظرات

وایولت

وایولت

4 روز پیش

چقدر من این دوتا رو دوست دارم🥹🥹🥹
1

1

خیلی گوگولین 

0