بریدهای از کتاب مه زاد؛ قهرمان دوران اثر برندن سندرسون
1402/10/23
صفحۀ 185
تصویر گلی را در جیب دوخته شدهی درون آستینش داشت و سعی میکرد با فکر کردن به آن،به مفهوم صحبتی که با وین داشت پی ببرد.اصلا چطور شد همه برای یافتن پاسخی برای مشکلاتشان سراغ سیزد می امدند؟ مگر نمی دانستند که او انسان دورویی بیش نیست که جوابهای خوبی به سوالات مردم می دهد؛ اما خود قادر نیست از توصیههای خودش پیروی کند؟ سیزد احساس سنگینی میکرد؛ انگار کوهی روی دوشش بود. الند چطور به این راحتی از امید و خوشی حرف بزند؟انگار شاد بودن صرفاً تصمیمی است که یک فرد باید بگیرد. زمانی خود سیزد هم این را باور داشت؛ اما حالا احساس عجیبی داشت و انگار هر کاری که میخواست انجام دهد، شک و تردیدها به ذهنش هجوم می آوردند. سیزد اندیشید خب، دین برای این جور مواقع و به مردم کمک میکمه تا چنین دوران سختی رو پشت سر بذارن.
تصویر گلی را در جیب دوخته شدهی درون آستینش داشت و سعی میکرد با فکر کردن به آن،به مفهوم صحبتی که با وین داشت پی ببرد.اصلا چطور شد همه برای یافتن پاسخی برای مشکلاتشان سراغ سیزد می امدند؟ مگر نمی دانستند که او انسان دورویی بیش نیست که جوابهای خوبی به سوالات مردم می دهد؛ اما خود قادر نیست از توصیههای خودش پیروی کند؟ سیزد احساس سنگینی میکرد؛ انگار کوهی روی دوشش بود. الند چطور به این راحتی از امید و خوشی حرف بزند؟انگار شاد بودن صرفاً تصمیمی است که یک فرد باید بگیرد. زمانی خود سیزد هم این را باور داشت؛ اما حالا احساس عجیبی داشت و انگار هر کاری که میخواست انجام دهد، شک و تردیدها به ذهنش هجوم می آوردند. سیزد اندیشید خب، دین برای این جور مواقع و به مردم کمک میکمه تا چنین دوران سختی رو پشت سر بذارن.
فرشته سجادی فر
1402/10/23
0