بریدۀ کتاب

بریدۀ کتاب

صفحۀ 77

دوش که غم، پرده ما می درید خار غم اندر دل ما می خلید در بر استاد خردپیشه ام طرح نمودم غم و اندیشه ام کاو به کف آیینه تدبیر داشت بخت جوان و خرد پیر داشت پیر خردپیشه و نورانی ام برد ز دل زنگ پریشانی ام گفت که در زندگی آزاد باش هان گذران است جهان شاد باش رو به خودت نسبت هستی مده دل به چنین مستی و پستی مده زانچه نداری ز چه افسرده ای؟ وز غم و اندوه دل آزرده ای؟ ور ببرد، ور بدهد دست دوست ور ببرد،ور بنهد ملک اوست ور بِکشی یا بکُشی دیو غم کنج نشود دست قضا را قلم آنچه خدا خواست همان میشود وآنچه دلت خواست نه آن میشود

دوش که غم، پرده ما می درید خار غم اندر دل ما می خلید در بر استاد خردپیشه ام طرح نمودم غم و اندیشه ام کاو به کف آیینه تدبیر داشت بخت جوان و خرد پیر داشت پیر خردپیشه و نورانی ام برد ز دل زنگ پریشانی ام گفت که در زندگی آزاد باش هان گذران است جهان شاد باش رو به خودت نسبت هستی مده دل به چنین مستی و پستی مده زانچه نداری ز چه افسرده ای؟ وز غم و اندوه دل آزرده ای؟ ور ببرد، ور بدهد دست دوست ور ببرد،ور بنهد ملک اوست ور بِکشی یا بکُشی دیو غم کنج نشود دست قضا را قلم آنچه خدا خواست همان میشود وآنچه دلت خواست نه آن میشود

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.