بریدۀ کتاب

ابیگیل
بریدۀ کتاب

صفحۀ 85

در آن لحظه چیزی دیگر توجهش را جلب کرد، چیزی که آن دوتا دوستش هم متوجهش شده بودند: از یکی از آن پنجره‌های باز نغمه‌ای به گوش می‌رسید، نغمه‌ای که از جایی آن پایین می‌آمد، از خیابان ماتولا، از مقابل ساختمان مدرسه. صدای سه بوق پشت‌سرهم ماشین بود که تکرار می‌شد، صدای بوق ماشینی که از طریقش، در جهانی آن دوردورها، جهانی شادتر در آن‌سوی اقیانوس‌ها، جهانی ورای هفت دریا، پدری داشت برای دخترش پیغامی می‌فرستاد. هربار که بوق را به صدا درمی‌آورد، صدای بوق با خوشحالی و با صدای بلند می‌گفت: گینا دخترم، گینا دخترم. نغمهٔ «گینا دخترم» بارها مداوم و یک‌بند ترجیع‌بند شادی‌بخشی بود که ادامه یافت و ادامه یافت، تا وقتی که دیگر نه حتی ذره‌ای شاد و امیدبخش بلکه هولناک و بی‌نهایت محزون به نظر رسید.

در آن لحظه چیزی دیگر توجهش را جلب کرد، چیزی که آن دوتا دوستش هم متوجهش شده بودند: از یکی از آن پنجره‌های باز نغمه‌ای به گوش می‌رسید، نغمه‌ای که از جایی آن پایین می‌آمد، از خیابان ماتولا، از مقابل ساختمان مدرسه. صدای سه بوق پشت‌سرهم ماشین بود که تکرار می‌شد، صدای بوق ماشینی که از طریقش، در جهانی آن دوردورها، جهانی شادتر در آن‌سوی اقیانوس‌ها، جهانی ورای هفت دریا، پدری داشت برای دخترش پیغامی می‌فرستاد. هربار که بوق را به صدا درمی‌آورد، صدای بوق با خوشحالی و با صدای بلند می‌گفت: گینا دخترم، گینا دخترم. نغمهٔ «گینا دخترم» بارها مداوم و یک‌بند ترجیع‌بند شادی‌بخشی بود که ادامه یافت و ادامه یافت، تا وقتی که دیگر نه حتی ذره‌ای شاد و امیدبخش بلکه هولناک و بی‌نهایت محزون به نظر رسید.

596

37

(0/1000)

نظرات

اینجااااااااش خیلییییی قشنگ بوددد
*گریه کردن

0