بریده‌ای از کتاب پری کشی: تاریخ عشق به روایت پریان شمال اثر علیرضا حسن زاده

بریدۀ کتاب

صفحۀ 129

باز باران، با غم او؛ آمده بر جان نشسته قلب غمگینم شکسته چشم من چون چشم آسمان لبریز باران؛ بر دل دریا ببارد؛ راهی از زندان اندوه؛ رو به سوی او ندارد قصه ی خود سر بگیرم؛ شب اسیر موج وحشی؛ می روم تا قلب دریا می روم شاید بمیرم

باز باران، با غم او؛ آمده بر جان نشسته قلب غمگینم شکسته چشم من چون چشم آسمان لبریز باران؛ بر دل دریا ببارد؛ راهی از زندان اندوه؛ رو به سوی او ندارد قصه ی خود سر بگیرم؛ شب اسیر موج وحشی؛ می روم تا قلب دریا می روم شاید بمیرم

7

1

(0/1000)

نظرات

:)))

1