بریدۀ کتاب
1402/4/26
3.5
9
صفحۀ 98
وقتی دیرزمانی به آسمان ژرف خیره میشوی و چشم از آن بر نمیداری، افکار و روحت به دلیلی نامعلوم در هم میآمیزند و آنگاه به تنهایی خود پی میبری. رفته رفته خود را به شکل چارهناپذیری تنها احساس میکنی و هر چه پیشتر در چشمت نزدیک و عزیز بود، بینهایت دور میشود و ارزش خود را میبازد. اخترانی که از هزاران سال پیش از تارک آسمان به زمین فرو مینگرند و خود آسمان اسرارآمیز و پردهی تاریکی... وقتی با این همه رو در رو میشوی، هیچ یک زندگی کوتاه آدمی را به چیزی نمیگیرند. سعی میکنی معنی اجزای این چشمانداز بی پایان را دریابی، اما آنها با سکوت خود روحت را میآزارند. آنگاه تنهایی گور را که در انتظار یک یک ما است به یاد میآوری و جوهر حیات در چشمت جلوهای تهی از امید و هولناک مییابد... صفحات ۹۸ و ۹۹
وقتی دیرزمانی به آسمان ژرف خیره میشوی و چشم از آن بر نمیداری، افکار و روحت به دلیلی نامعلوم در هم میآمیزند و آنگاه به تنهایی خود پی میبری. رفته رفته خود را به شکل چارهناپذیری تنها احساس میکنی و هر چه پیشتر در چشمت نزدیک و عزیز بود، بینهایت دور میشود و ارزش خود را میبازد. اخترانی که از هزاران سال پیش از تارک آسمان به زمین فرو مینگرند و خود آسمان اسرارآمیز و پردهی تاریکی... وقتی با این همه رو در رو میشوی، هیچ یک زندگی کوتاه آدمی را به چیزی نمیگیرند. سعی میکنی معنی اجزای این چشمانداز بی پایان را دریابی، اما آنها با سکوت خود روحت را میآزارند. آنگاه تنهایی گور را که در انتظار یک یک ما است به یاد میآوری و جوهر حیات در چشمت جلوهای تهی از امید و هولناک مییابد... صفحات ۹۸ و ۹۹
نظرات
1402/4/26
چقدر عالی تمام اون چیزی که در ذهن و جان آدم حین تماشای آسمان میگذرد و این احساس رو نوشته. ممنون از شما برای اشتراک گذاریش🙏
1
علی عقیلی نسب
1402/5/30
0