مسیرها و انتخابهایی وجود دارن که هنوز خیلی خاکی و سنگلاخی‌ان. کمتر کسی اونا رو تا قسمت قابل توجهی پیش برده و هنوز خیلی مه‌آلودن. مسیر کار کردن تو استارتاپ و کپیرایتر بودن از هموناست و این کتاب تلاش خوبیه برای روشن کردن این مسیر. توصیفاتش واقعا دقیقه و همه‌گیری این استایل کاری به قدری زیاده که من می‌تونستم توی ذهنم مثالهایی از شخصیتها یا پلن‌های محیط کاری خودم براش بیارم.
        

          ذیل اولین تیتر فصل ۱۳ کتاب نوشته: 
فرهنگ ما القا می‌کند که نیازها منفی و نابودگر هستند. واژه‌ی "نیازمند" به معنی فردی بی‌کفایت و ناپخته به‌کار می‌رود.
 وقتی هم کسی نیازش را ابراز می‌کند، معمولا به او برچسب "خودخواه" می‌زنند و استفاده از ضمیر "من" گاهی برابر با خودخواهی و نیازمندی است.

فهمِ همین پاراگراف برای مواجهه محتاطانه‌تر با "خود" کافیه. 
همین که جدای از هیاهوی روانشناسی و توسعه فردی زرد این روزها برای خودمون و نیازهامون، برای دیگران و نیازهاشون احترام قائل بشیم و تلاش کنیم برای  آدم امن‌تری  شدن.🌱🌻
        

          کافه خیابان گوته به خواننده مجال کشف و تفکر میده. اونقدر که گاهی حس می‌کنی خود نویسنده هم نمی‌دونه این سرنخ‌ها چه ربطی به هم دارن ولی در نهایت از منطق همه ارتباط‌ها راضی میشی. به نظرم فقط پایان‌بندی کمی عجول بود و جای بسط بیشتری داشت.
کلا جدیدا فکر می‌کنم از پایان‌بندی‌ها ناامید مبشم. انگار یه توقع دیگه دارم کلا!