این کتاب بیشک که کتابه موفقیه. چون یه موضوع و دیدگاه عمیق و متفاوت داره.
[حاوی اسپویل]
به نظرم مورسو مثل جریان یک آبه، مثل همون تموم اتفاقات خوب و بد زندگی رو همونطور که هستن به همون سادگی میپذیره و در خودش جای میده و شبیه یک رود آب باهاشون همراهی میکنه. برای هیچ چیز شدت نشون نمیده. آخرای داستان میبینیم که گاهی وقتی به دنیای بیرون از زندان فکر میکنه از ذوق قلبش به تپش میوفته(این تنها چیزی در سراسر عمرش بود که باعث شدتش شد) اما سعی میکنه همون رو هم خنثی کنه و معقول باشه.
از طرفی دیگه داستان داره قدرت عادت رو به رُخمون میکشه و میگه همیشه انسان یک دلیلی برای خوشی پیدا میکنه. مورسو حتی تو زندان از طریق افکار، بازی هایی سرگرم کننده و خیالاتش خودشو سرگرم میکرد.
درکل نکته ی پررنگ این داستان که روحمو جلا داد همین ساده زیستی و ساده فکر کردن مورسو بود.
یک بخشی از اوایل داستان هست که یک روز یکشنبه تعطیله و میشینه جای مغازه سیگارفروشی و با جزئیات دنیای آدمایی که با قطارهایخیابانی رفت و آمد میکنند رو تعریف میکنه، نشون میده که این براش یه سرگرمی بوده و فکر میکنم درکل شخصیت تماشاگری داشته، به قول آلبرکامو خودش رو قاطی داستان نمیکرده. این برای من فوق العاده جذاب بود. دنیای فکری مورسو هیچگونه تنش افکاری نداشت، بهطوری که وقتی داستان رو هم میخونی سرشار از آرامش میشی.
ملایمت، آرامش، پذیرش. اینها شیرین ترین قسمت داستان برای من بود.