آب دستتان است زمین بگذارید و بخش <در ستایش غم> را همین الان بخوانید. چقدر لازمش داشتم...
      

        آنقدر نثر داستان روان و خوب بود که سرعت تموم شدن کتاب بیش از حد تصورم بود. در یک بعد از ظهری بلند از روزهای تابستان تمام شد. 
      

        قلندر و قلعه، کتاب بی نظیر از زندگی شیخ اشراق هست که دقیقا مرا با خود به زمان زندگی او برد!
      

        طنازی جناب نویسنده عالی‌ست. البته با تاسف کامل باید بنویسم، بود! خدایش رحمت کند....
      

        این کتاب علاوه بر محتوای جذاب ظاهری خیلی خوب و جمع و جور دارد. آن را در کتابخانه، در دسترس ترین حالت ممکن گذاشته‌ام که همیشه سری به آن بزنم و سخنان حضرت علی چقدر فراتر از زمانه بوده... و هست.
      

        خیلی نثر جالب و جذابی داشت برایم. طوریکه نمیتوانستم کتاب را زمین بگذارم...
      

        همینقدر پیچیده و همینقدر جذاب
      

        خستگی جابجایی مستاجری را قشنگ حس کردم...
      

        چگونه بدون شعر خواندن می‌توان نفس کشید؟ دوزیست برای من یعنی دو، زیست را در آن واحد تجربه کنم. یکی همین زندگی اکنونم را یکی در دنیای دیگر موقع شعر خواندنم را...!
      

        آخ لیلی لیلی... چقدر خوب شد لیلی را دیدم در این کتاب!
      

        اگر انتخاب اسم کتاب با من بود، دلم میخواست اسمش را بگذارم: چی شد؟فکرش را نمیکردی؟
      

        از طنازی جناب نویسنده که بگذریم، مرگ جدن تجربه ی تلخی نیست. چگونه زندگی کردن ما ممکن است حساب کتاب بعد مرگ را سخت کند.

      

        تجربه همراهی عاشورایی جالب و  جدیدی برایم داشت...
      

        امان از آدمها و زندگیشان در عصرجدید! زندگی معاصر بلدی میخواهد...
      

        چقدر تربیت فرزند، دغدغه جدی و مهمی است. و چقدر شاعرانه و زیبا توانسته این مسیر را طی کند.