آنی عزیزم؛
تو همونی هستی که همه آدما بزرگا بهت نیاز دارن،دختری که پر از شور و شوق و خیال های رنگیه،دائما از رویاهای توی سرش حرف میزنه و یه وقتایی انقدر توی این رویاها غرق میشه که داخل کیک آرد نمیریزه!
و من چقدر خوشحالم،چقدر خوشحالم برای ماریا،داینا،عمه ژوزفین،گیلبرت و علی الخصوص متیو که تو رو توی زندگیشون داشتن تا حس و حال واقعی زندگی رو درک کنن و از روزمرگی کشنده خارج بشن.
اما تو برای من یه وجهی از من بودی،وجهی که هیچ وقت به فعلیت نرسید و شاید هر زمان که به فعلیت رسید،سرکوب شد و به همین خاطره که تو رو دور و دست نیافتنی نمیبینم،تو رو درون خودم درحالی که آخرین نفس هات رو میکشی،میبینم:)
خوشحالم که دلتنگیم برای تو فقط تا شروع جلد بعدی طول میکشه^^
ممنونم از خانم مونتگمری برای خلق چنین تصاویر دلپذیر و شخصیتی که به نزدیکی یک دوست هستش♡