مرا در کتابخانهای رها کنید و چند ساعت بعد بیایید دنبالم. حالا اگر بپرسید اسم ۱۰ کتابِ موجود در آن کتابخانه را بگو، نمیتوانم. درست است که طرح جلدها را میبینم، کتابها را ورق میزنم، کاغذ کاهی را بو میکنم و اسم کتابها را هم میخوانم. اما اگر بخواهم کتابی برای خواندن بردارم انتخاب من از روی اسم نویسندهاش است.
کاظم بهمنی را نمیشناختم که توی کتابخانهی پدرم به عطارد برخوردم. طرح جلد آن نسخهاش متفاوت بود. کاغذ کاهی هم نداشت. چه شد که بَرَش داشتم را نمیدانم ولی اینقدر بدانید از آن موقع به بعد، کاظم بهمنی برایم خیلی مهم شد. غزلهای با ردیفهای اسمیاش جذاب است. شاید خیلیها معتقد باشند غزل، برای شعر روایی خوب نیست. اما غزلِ"پشت رول ساعت حدودا پنج شاید پنج و نیمِ" او محشر بود. از خواندنش پشیمان نمیشوید.
"پیشآمدِ" کاظم بهمنی کاغذ کاهی داشت!