یادداشت مهدی کارگر

        بابا همیشه آدامسِ نخواندن کتاب‌هایی که توی کتم نمی‌رفت و همراهش نمی‌شدم را به من تعارف می‌کرد.
درست هم می‌گفت. اگر کتابی را که متوجه‌ نمی‌شوی بخوانی مثل گل آفساید است؛ با خواندنش گل می‌زنی ولی این آفساید با var هم بر نمی‌گردد.
۱۲ سالم بود که بعد از خواندن حدود نیمی از این کتاب، نگاه چسبناکم را از آن گرفتم و زیر لب با لحنی منحنی گفتم" خداحافظ! گل سرخ. آخر آن موقع جهارپایه‌ی زیر پایم کوتاه بود و نمی‌توانستم چهره مفهوم این کلمات رشید را هضم کنم.  من توی آفساید بودم و کتاب پدرم را نصفه‌نیمه رها کردم تا بعد. 
چندتا ۳۶۵ روز گذشت و دوباره کتاب را گرفتم توی دستم تا از اول بخوانم و خواندم.  کلماتش مهربان‌تر نگاهم می‌‌کردند. کلماتی که عطر شهدای شهرم توی عمق نگاهشان چمباتمه زده بود.
این‌بار کتاب سبک‌تر از دفعه قبلی بود‌.
      
23

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.