mahdieh sadeghi

mahdieh sadeghi

@mahdie25

9 دنبال شده

2 دنبال کننده

            بعضی وقتا آرامش کتاب خوندن رو میدوستم
          

یادداشت‌ها

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

mahdieh sadeghi پسندید.
من اعتراف می کنم

1

mahdieh sadeghi پسندید.
ساجی: خاطرات نسرین باقرزاده همسر شهید بهمن باقری
          من خیلی سبک زندگی نامه دفاع مقدسی نخوندم، یعنی راستش خیلی علاقمند نیستم، این کتاب رو هم با معرفی یکی از دوستانم در استوری اینستاگرام پیدا کردم و از جلدش خوشم اومد و خریدم :)
همینقدر غیر فرهیخته!
چند صفحه اولش رو که خوندم فکر کردم که احتمالاً دوستش نداشته باشم پس دیگه ادامه ندادم، اما کتاب رو که بستم ذهنم مدام پی نسرین و داستانش بود و نیروی درونی ای منو می کشید تا دوباره کتاب رو باز کنم و ادامه داستانش رو بخونم!
من قبل از خوندن این کتاب تصویر خیلی خوبی از روز های جنگ آبادان و خرمشهر نداشتم، ولی بعد از خوندنش دلم برای زن ها و بچه ها و همه خونه زندگی های جنوب که در جنگ از بین رفتن، می تپید و می سوخت!

با قسمت های تلخ کتاب گریه کردم، در کل هر جا بحث مادر و فرزندی باشه اشکم دم مشکمه :) و چیزی که از کتاب دوست داشتم اصالت و بی غل و غشی خود نسرین و همینطور روایت روون و شیرینی بود که از اون روزها داشت. انگار داری کنار همه اون خانواده ها زندگی می کنی، با اونها به شهر های دیگه مهاجرت می کنی و سختی می کشی و از برگشت همسر هاشون خوشحال میشی.

بعد کتاب رفتم مصاحبه خانم باقرزاده رو هم دیدم، اقدام تکمیلی خوبی بود تا تصویرم از این زن قوی کامل بشه :)

اگر داستانی شبیه به ساجی سراغ دارید، لطفاً بهم معرفی کنید.
        

4

mahdieh sadeghi پسندید.
ساجی: خاطرات نسرین باقرزاده همسر شهید بهمن باقری
من چندان رابطهٔ خوبی با کتاب‌هایی که از زبان همسران شهدا روایت میشه ندارم.
این مشکل هم اصولا بعد از ازدواج خودم شروع شد.

بعد ازدواج که یه حسی از زندگی زناشویی و وابستگی به همسر پیدا کردم خیلی از رفتارهای شهدا با همسراشون حرصم می‌داد 😅 (بعضی‌ها میگن کتاب‌های این‌طوری فانتزی غیرواقعی واسه آدم ایجاد می‌کنه، ولی برای من قضیه قشنگ برعکسه 😄).

ولی این کتاب برام اینطوری نبود...

یه مشکل بزرگ من تو این دسته از کتاب‌ها چیزیه که می‌دونم خیلی از دوستان مذهبیم باهاش موافق نیستن.
من از اینکه می‌دیدم اون آقای همسر یک‌سره دنبال شهادته و هی راه به راه می‌گه برام دعا کن شهید بشم، راضی باش که شهید بشم، خیلی حرصم می‌گرفت.

تو این کتاب قضیه اصلا این نبود.
اینجا این مرد می‌خواست بره بجنگه تا از کشور و انقلابش دفاع کنه ولی همین آدم هم‌زمان عاشق زندگی بود.
بله، زیر توپ و تانک حلوا خیرات نمی‌کنن و وقتی نتونی جبهه رو رها کنی خیلی احتمال داره نصیبت شهادت باشه.
ولی این اون هدف غایی نیست، متوجه می‌شید چی میگم؟ 

یه جورایی من رو یاد فیلم تنگهٔ ابوغریب‌ میندازه. اونجا هم اون آدما واقعا همه می‌خواستن «زندگی» کنن ولی رفتن و همه هم «شهید» شدن...

حالا بریم سراغ خود کتاب

🔅🔅🔅🔅🔅

من خیلی نتونستم با بچگی‌های نسرین ارتباط برقرار کنم. این حد از عاشق ازدواج بودن و «دختر» بودن برام جالب نبود 😄
ولی روایت کتاب هر چی پیش رفت جذاب‌تر شد و خیلی بیشتر درگیرم کرد.

یه سری جاها هم از لحاظ توصیف‌های زنده و برانگیختن احساسات عالی بود، مثل عزاداری‌ها برای ماجرای سینما رکس و از اون بهتر توصیف‌های شروع جنگ.
این دومی‌ خیلی خیلی عالی بود، طوری که خواننده هم با خوندن و شنیدن این سطرها می‌شد یه جنگ‌زده که مجبور شده خونه‌ش رو رها کنه و همه جا خون و ویرانی ببینه... 

و بعد شرح ادامهٔ ماجرا و نوع زندگی یه دختر جنگ‌زده با مردی که نمی‌تونه راحت تو خونه بشینه وقتی شهرش دست نیروهای مهاجمه...

چقدر خانم ضرابی‌زاده همهٔ این‌ها رو قشنگ درآورده بود، واقعا دست مریزاد.

البته به نظرم یه سری توصیف‌های غیرضروری هم این وسط‌ها پیدا می‌شد که نسبت به کل کتاب اونقدرها هم چشم‌گیر نبودن.

کلا هم اینجا با آدم‌های فوق مذهبی و عارف‌مسلک طرف نیستیم و همین باعث میشه آدم احساس قرابت بیشتری با شخصیت‌ها داشته باشه. 

غم و غصه‌های اصلی هم حدود یک‌سوم پایانی کتاب شروع میشه.
غیر از شهادت آقای باقرزاده یه موضوع دیگه هم بود که نمیگم تا لو نره.
فقط در این حد بگم که این تیکه‌ها واقعا دلم رو آتیش زد...

بعد هم که می‌رسیم به اصل شهادت... تو آخرین گزارش پیشرفتم از این کتاب نوشتم که چطور موقع گوش دادن این تیکه‌ها اشک می‌ریختم... عجب دردی داشت و چقدر غمش سنگین بود...

🔅🔅🔅🔅🔅

همون‌طور که گفتم من نسخهٔ صوتی کتاب رو گوش دادم، با صدای خانم فضه سادات حسینی، همون اخبارگوی چادری صدا و سیما.
متخصص لهجهٔ جنوبی نیستم ولی اونقدری که می‌فهمیدم اجرای ایشون از لهجهٔ مادر نسرین خیلی خوب بود و این مادر برای من یکی از شخصیت‌های بسیار دوست‌داشتنی این کتاب بود.
کلا هم به نظرم بسیار اجرای خوبی بود و واقعا از شنیدن این کتاب زیبا با صدای ایشون لذت بردم و تبدیل شد به یکی از بهترین کتاب‌های دفاع مقدسی که خوندم...
          من چندان رابطهٔ خوبی با کتاب‌هایی که از زبان همسران شهدا روایت میشه ندارم.
این مشکل هم اصولا بعد از ازدواج خودم شروع شد.

بعد ازدواج که یه حسی از زندگی زناشویی و وابستگی به همسر پیدا کردم خیلی از رفتارهای شهدا با همسراشون حرصم می‌داد 😅 (بعضی‌ها میگن کتاب‌های این‌طوری فانتزی غیرواقعی واسه آدم ایجاد می‌کنه، ولی برای من قضیه قشنگ برعکسه 😄).

ولی این کتاب برام اینطوری نبود...

یه مشکل بزرگ من تو این دسته از کتاب‌ها چیزیه که می‌دونم خیلی از دوستان مذهبیم باهاش موافق نیستن.
من از اینکه می‌دیدم اون آقای همسر یک‌سره دنبال شهادته و هی راه به راه می‌گه برام دعا کن شهید بشم، راضی باش که شهید بشم، خیلی حرصم می‌گرفت.

تو این کتاب قضیه اصلا این نبود.
اینجا این مرد می‌خواست بره بجنگه تا از کشور و انقلابش دفاع کنه ولی همین آدم هم‌زمان عاشق زندگی بود.
بله، زیر توپ و تانک حلوا خیرات نمی‌کنن و وقتی نتونی جبهه رو رها کنی خیلی احتمال داره نصیبت شهادت باشه.
ولی این اون هدف غایی نیست، متوجه می‌شید چی میگم؟ 

یه جورایی من رو یاد فیلم تنگهٔ ابوغریب‌ میندازه. اونجا هم اون آدما واقعا همه می‌خواستن «زندگی» کنن ولی رفتن و همه هم «شهید» شدن...

حالا بریم سراغ خود کتاب

🔅🔅🔅🔅🔅

من خیلی نتونستم با بچگی‌های نسرین ارتباط برقرار کنم. این حد از عاشق ازدواج بودن و «دختر» بودن برام جالب نبود 😄
ولی روایت کتاب هر چی پیش رفت جذاب‌تر شد و خیلی بیشتر درگیرم کرد.

یه سری جاها هم از لحاظ توصیف‌های زنده و برانگیختن احساسات عالی بود، مثل عزاداری‌ها برای ماجرای سینما رکس و از اون بهتر توصیف‌های شروع جنگ.
این دومی‌ خیلی خیلی عالی بود، طوری که خواننده هم با خوندن و شنیدن این سطرها می‌شد یه جنگ‌زده که مجبور شده خونه‌ش رو رها کنه و همه جا خون و ویرانی ببینه... 

و بعد شرح ادامهٔ ماجرا و نوع زندگی یه دختر جنگ‌زده با مردی که نمی‌تونه راحت تو خونه بشینه وقتی شهرش دست نیروهای مهاجمه...

چقدر خانم ضرابی‌زاده همهٔ این‌ها رو قشنگ درآورده بود، واقعا دست مریزاد.

البته به نظرم یه سری توصیف‌های غیرضروری هم این وسط‌ها پیدا می‌شد که نسبت به کل کتاب اونقدرها هم چشم‌گیر نبودن.

کلا هم اینجا با آدم‌های فوق مذهبی و عارف‌مسلک طرف نیستیم و همین باعث میشه آدم احساس قرابت بیشتری با شخصیت‌ها داشته باشه. 

غم و غصه‌های اصلی هم حدود یک‌سوم پایانی کتاب شروع میشه.
غیر از شهادت آقای باقرزاده یه موضوع دیگه هم بود که نمیگم تا لو نره.
فقط در این حد بگم که این تیکه‌ها واقعا دلم رو آتیش زد...

بعد هم که می‌رسیم به اصل شهادت... تو آخرین گزارش پیشرفتم از این کتاب نوشتم که چطور موقع گوش دادن این تیکه‌ها اشک می‌ریختم... عجب دردی داشت و چقدر غمش سنگین بود...

🔅🔅🔅🔅🔅

همون‌طور که گفتم من نسخهٔ صوتی کتاب رو گوش دادم، با صدای خانم فضه سادات حسینی، همون اخبارگوی چادری صدا و سیما.
متخصص لهجهٔ جنوبی نیستم ولی اونقدری که می‌فهمیدم اجرای ایشون از لهجهٔ مادر نسرین خیلی خوب بود و این مادر برای من یکی از شخصیت‌های بسیار دوست‌داشتنی این کتاب بود.
کلا هم به نظرم بسیار اجرای خوبی بود و واقعا از شنیدن این کتاب زیبا با صدای ایشون لذت بردم و تبدیل شد به یکی از بهترین کتاب‌های دفاع مقدسی که خوندم...
        

32

mahdieh sadeghi پسندید.
پاییز آمد: خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی
          اینم اضافه شد به فهرست کتابای دفاع مقدسی که نتونستم دوستشون داشته باشم...
البته بیشتر این فهرست شامل کتابایی میشه که از زبان همسران شهدا نوشته شده و منم کلا با این سبک مشکلات بنیادینی دارم...

با این حال توصیف حس و حال ملت بعد از انقلاب برام خیلی جالب بود...

مثلاً اینکه شهرداری می‌خواست فلان جا رو آسفالت کنه یه مشت دختر و پسر خودجوش می‌رفتن براش بیل می‌زدن و جاده رو صاف می‌کردن!!! واقعا تصور کنید! همچین چیزی الان تصورش هم خنده‌داره...
یا اینکه می‌رفتن تو روستاها و برای کمک به کشاورزا محصولاتشون رو درو می‌کردن! 
یعنی کسایی که این انقلاب رو واقعا از خودشون می‌دونستن و براش از جون و دل مایه می‌ذاشتن.
نمی‌گم این چیزا دیگه نیست، فقط حس می‌کنم ماهایی که هنوز به این انقلاب دل‌بسته‌ایم یه حالت خوش‌خوشانی پیدا کردیم، حداقل بعضیامون... یه حالتی که حالا زیر باد کولر بشین و لم بده و دو تا پست بذار و سر انقلاب از صدر تا ذیلش منت بذار 🤷‍♀️ (توجه کنید که دارم کسایی رو می‌گم که هنوز این انقلاب رو قبول دارن، کسی نگه این چیزی که الان هست دیگه ارزش فداکاری نداره 😅)

اینم جالب بود که انگار واقعا فرقی بین زن و مرد تو اینکه چه کاری می‌تونن انجام بدن نبود... نمیگفتن مثلا کارای نظامی مردونه‌ست. و یا اینکه انگار هیچ نگاه جنسی وجود نداشت، واقعا چطور میشه؟ شایدم این از اثرات انقلاب به معنای عامه، یعنی یه تحول و دگرگونی واقعی که یه دفعه همه نگاه‌ها رو می‌بره رو افق‌های خیلی دورتر و این چیزا دیگه پیش اون اهداف اهمیتشون رو از دست میدن... نمی‌خوام نتیجه‌گیری کنم یا بگم این رویکرد درسته، صرفا به نظرم جای فکر داره...
        

4

mahdieh sadeghi پسندید.
پاییز آمد: خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی

7

mahdieh sadeghi پسندید.
مگر چشم تو دریاست! روایت مادر شهیدان محمد، عبدالحمید، نصرالله و رضا جنیدی
          📕 مگر چشم تو دریاست
👤جواد کلاته عربی
📚 انتشارات ایران
📖  ۲۴۰ صفحه
💲۱۱۰ هزار تومان


✍🏻
این کتاب، خاطرات خانم انسیه جنیدی مادر چهار شهید بزرگوار دفاع مقدس به روایت آقای کلاته عربیه.
 خاطرات و سرگذشت این خانم و همسر و فرزندانشون بسیار  خواندنی بود -که به گفته‌ی آقا ، آقای جنیدی از اولیاء الله بودند و به فرموده‌ی آیت الله بهجت مستجاب الدعوه- 
و نویسنده سوژه‌ی بسیار ناب و غنی‌ای رو انتخاب کرده ولی متاسفانه اینطور به نظر می‌رسید که صرفا مصاحبه‌های ضبط شده رو عینا پیاده کردن و به عنوان نویسنده ، دخل و تصرفی در نوع نگارش، ترتیب وقایع، رنگ و لعاب دادن با توصیفات بجا و.... انجام ندادن.
بخش‌های مهمی از کتاب مثل جریان شهادت فرزند اول بسیار خشک و بی‌روح نوشته بود ، رفت و برگشت‌های بسیار زیادِ زمانی ، که کمی آدم رو گیج می‌کرد ولی از طرفی هم این حس رو برای آدم تداعی می‌کرد که در کنار خانوم جنیدی نشسته و از زبون خودشون روایت‌ها رو می‌شنوه...دقیقا مثل شنیدن خاطرات از زبون مادر بزرگامون...
در کل یکبار خوندنش رو میشه به همه توصیه کرد
کتاب در برنامه‌ی طاقچه نسخه‌ی الکترونیکی هم داره -از نشر شهید کاظمی- که البته برخی دوستان می‌گفتن غلط‌های نگارشی و ویرایشی داشته که کمی کلافه کننده بوده
.
پ.ن: عکس: مرقد امام خمینی(ره) 
#مگر_چشم_تو_دریاست
#جواد_کلاته_عربی
#نشر_معارف
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم
#روزی_۳۴_صفحه_کتاب_بخوانیم
#معرفی_کتاب
        

1

mahdieh sadeghi پسندید.
مگر چشم تو دریاست! روایت مادر شهیدان محمد، عبدالحمید، نصرالله و رضا جنیدی

1

mahdieh sadeghi پسندید.
مگر چشم تو دریاست! روایت مادر شهیدان محمد، عبدالحمید، نصرالله و رضا جنیدی

2

mahdieh sadeghi پسندید.
مگر چشم تو دریاست! روایت مادر شهیدان محمد، عبدالحمید، نصرالله و رضا جنیدی
          تعداد ستاره هایی که دادم به شیوه نگارش کتاب است نه محتوای آن که هزار ستاره هم برایش کم است.

۲۱۲ صفحه خواندم تا در جمله آخر کتاب فهمیدم چرا اسم کتاب شده: "مگر چشم تو دریاست"

کتاب درباره‌ی خانواده جنیدی است. خانواده‌ای که در آن ۳ شهید داشته و یک جانباز شهید. پدر خانواده آیت‌الله جنیدی امام جمعه رودسر است و کتاب از زبان مادر خانواده روایت می‌شود. 
اتفاقات و مصائب این خانواده آنقدر زیاد است که حتی نثر بد کتاب و شلختگی نویسنده در نوشتن صحبت‌ها، مانع از ادامه دادن کتاب نمی‌شود. اتفاقات زیاد و جذاب و گیراست. شاید اگر کتاب با جزئیات و شرح و بسط کافی نوشته شده بود بیش از ۷۰۰ صفحه می‌شد. 

اما پیشنهاد می‌کنم حتما بخوانید چون خانواده جنیدی که به گفته رهبری پدرشان از اولیاء‌الله هستند و به گفته آیت‌الله بهجت مستجاب الدعوه اند، را نمی‌شود نشناخت. خوشحالم که روز‌های روزه‌داری و شبهای قدرم گره خورد به خواندن این کتاب و شناختن این خانواده بزرگوار.

ای کاش اگر کسی راهی برای دیدار با این مادر بزرگوار و عروسان عزیزشان دارد، بگوید تا با جمعی از دوستان خدمتشان عرض ارادت و تشکری داشته باشیم.



        

13

mahdieh sadeghi پسندید.
اینک شوکران: علی محمد رنجبر به روایت همسر شهید

4

mahdieh sadeghi پسندید.
اینک شوکران: منوچهر مدق به روایت همسر شهید

3

mahdieh sadeghi پسندید.
اینک شوکران: منوچهر مدق به روایت همسر شهید

3

mahdieh sadeghi پسندید.
اینک شوکران: منوچهر مدق به روایت همسر شهید

6

mahdieh sadeghi پسندید.
اینک شوکران: منوچهر مدق به روایت همسر شهید

21

mahdieh sadeghi پسندید.
ابدی

5