به نام آن ذاتِ بی چون که عابد را معبود و عاشق را معشوق آفرید.
`خلاصهکلامم؟کتابی که هم خنده به لب میاره هم اشک به چشم`
جناب معروفی گفتند نوشتن این رمان سه سال و اندی طول کشید.
و من میخوام بگم خوندن این رمان سه روز و اندی طول کشید.
و من این سه روز (هفتشب!) رو با تمامشون زندگی کردم؛
با نوشافرین -زنِدردمندم- با حسینا -مردافسانهای؟- با معصوم -دکتردیوانه:/- با ملکوم -آلمانیِ...- و با خیلیاااای دیگه و در آخر با میرزاحسن و باسی..
اولین بار بود قلم ایشون رو میخوندم ، به جرات میتونم بگم دوسش داشتم؛)
به عنوان رمان ایرانی هم تاثیرگذار بود هم عمیق هم درش عشق وجود داشت هم آلوده به اندوه بود هم لحظات دوست داشتنی داشت هم جالب به خاطر چرخش زمانیو نوع روایتش ، و با این حال که نوشتۀ سالها پیش بود کاملا مشکلاتش رو الان هم میشد درک کرد ، و از طرفی آموزنده هم بود ؛ و با وجود همه اینها میتونم پیشنهادش بدم واسه یک بارم که شده بخونیدش! -فقط یه نکتهای ، کاملا اختیاریه ، و محض اینکه به قولی منظم طور باشه براتون داستان ، از اونجایی که فصل(/شب)های طولانی پیش روتون هست ، زمانی بخونیدش که اواسط فصل نصفه رها نشه ، تا وقتی که تونستید سراغش برید..-
و در نهایت منم (از قول نوشافرین) میگم ،
«میدانی؟ یک جوری شدهام که هیچ حال خودم را نمیفهمم.»