زرد ترین کتاب عمرم!
جالبه که دوستان منتقد کتاب همیشه از کتاب های زرد حرف میزنن و میگن که از این دست کتاب ها دوری کنید، یکی از بارزترین مشخصه های کتاب های زرد هم که همه روی اون اتفاق نظر دارن اینه که یک نسخه کلی و عمومی برای همه، یا، یک نسخه کلی و عمومی برای یک مشکل رو میپیچن...
خب یکم فکر کنید...
کتابی که نویسنده هم مستقیم و هم غیر مستقیم داره میگه و این حس رو القا میکنه به خواننده که اگر از روش های من استفاده و پیروی کنید تبدیل میشید به خواننده حرفه ای، و اگر از این روش ها تبعیت یا استفاده نکنید سطح خوندن کتاب شما در حد متوسط رو به پایین هست...
حتی لحن نویسنده هم از بالا به پایین یا لحن خیلی نخبگانه ای داره، که متاسفانه برعکس تمام کتاب های کاربردی اصولی که سعی میکنن با لحن دوستانه یا حداقل مهربانانه مشکل ما رو برطرف کنن و بهمون کمک کنن، این کتاب داره با لحن بسیار خشک و مغرورانه ای فقط یکسری دستورات به درد نخور و گنگ میده...
فکر کنم تنها کار مفیدی که این نویسنده انجام داده طبقه بندی جز به جز مزخرفاتش هست، و حرفی رو که میشه توی 100 صفحه کتاب در قطع جیبی گفت رو به 421 صفحه گسترش داده، که حساب کنید با اون لحن خشک و مغرورانه اش چقدر خوندن این کتاب میتونه مشکل یا تجربه تلخی باشه برای خواننده...
بدترین کاری که کتاب میکنه اینه که سعی داره استقلال خواننده رو ازش بگیره، اون هم استقلال توی یکی از مهمترین فعالیت های زندگی فرد کتابخون، و از همه مهمتر فعالیتی که بیشتر از هرچیزی به استقلال نیاز داره، و وابسته به تجربیات شخصی و نوع زیسته هر فرد هست، توی هر زمینه ای که استقلال گرفته بشه علاقه هم از بین میره، دقیقا کاری که نویسنده هم سعی بر گفتنش داره، میخواد همه خوانندگان رو تبدیل به یک دسته خواننده کارخونه ای که با یک فرمولاسیون و یک روش در انواع سنین، هر دو جنسیت، از هر کجای جهان و با هر تجربه ای بخونن، شما خودتون میتونید قضاوت کنید که اگر فعالیت کتاب خوندن هیچ علاقه ای توش نباشه که دلیلش گرفتن استقلال و آزادی عمل فرد خواننده میشه، پس کتاب خوندن ما چه فرقی با درس خوندن یا خوندن کتاب های خسته کننده مدرسه و دانشگاه داره؟ مگه کاری که آموزش و پرورش ما به غلط و متاسفانه طی این سالیان انجام داده -که نتیجه اش شده این همه از افرادی که از درس زده و فراری شدن- غیر این بوده؟
به نظر من وقتی علاقه دخیل کتاب خوندن نباشه دیگه اون کتاب نه تاثیری روی جان ما میذاره و نه تاثیری روی روح ما(یا احساسات و عواطف ما) میذاره...
باز با این حال ادامه دادم به خوندن کتاب تا اینکه رسیدم به بخش ادبیات، که تیر خلاص رو نویسنده به ذهن من زد بابت کتاب خودش، هرکتاب نقد ادبی، یا جستاری از نویسندگان مختلف درباره ادبیات داستانی، یا تجربه خوانندگان ادبیات داستانی که بالای 20 سال از عمرشون رو صرف خوندن ادبیات داستانی کردن رو میخونیم یا میشنویم، همه شون دارن میگن که ما با درک و باور دنیای رمان و قرار دادن خودمون جای شخصیت های رمان هست که تجربه کامل اتفاقات اون رمان رو درک میکنیم و باعث میشه ازش تاثیر بپذیریم...
حالا نویسنده این کتاب چی میگه؟ اتفاقات و شخصیت های رمان رو باور نکنید، رمان تند و سریع از اول تا آخر بخونید و دوباره برنگردید به عقب یا روی جمله یا اتفاقی مکث نکنید...
خب این نوع خوندن ادبیات اصلا چه فایده ای داره؟ وقتی که نیچه میگه خواننده ای ارزشمند هست روی هر متن مکث کنه و بار ها برگرده و دوباره یک متن یا کتاب رو بخونه، نوشته این نویسنده رو با گفته نیچه کنار هم قرار بدیم چه نتیجه ای میگیریم؟
بعد نویسنده به چه دلیلی به خودش این ارزندگی و لیاقت رو داده که درباره فعالیت کتاب خوندن بیاد یک کتاب جامع بنویسه؟ به این دلیل که ویراستار دایره المعارف بریتانیکا بوده و به گفته خودش روزی بالای 500 صفحه کتاب رو با بدون هیچ مکث یا تعمقی میخونده...، خب گفته خودش توی کتاب عمل خودش رو نقض میکنه، *کسی که بسیار تند یا بسیار آهسته کتاب بخونه هیچی از کتاب نمیفهمه...
بعد اصلا تو واقعا اومدی درباره این که چگونه کتاب های ریاضی محض یا کتاب های علمیِ علوم پایه رو بخونیم؟؟؟ و واقعا نظر و راهکار دادی داخلش؟؟؟
مهمترین نکته که یادم رفت بالا بگم اینه که نویسنده داره نصفی از فعالیت مغز هنگام کتاب خوندن عملا برای خواننده میذاره کنار، یعنی بخش شهود، خلاقیت و تخیل، که شاید این بخش خیلی مهمتر و تاثیر گذار تر از بخش عقلانی و تحلیلی مغزه، که به نظرم اکثر خوانندگان بخاطر شهود و خلاقیت و یا تخیل خودشون هست که دوست دارن همش کتاب بخونن، وگرنه برای تجزیه و تحلیل و قوه عقلانی اخبار در دسترس همه هست دیگه...
پس عمیق شدن و عمق بخشیدن به زندگی کجای این داستان قرار میگیره؟...
نویسنده توی کتابش داره یکی از مهمترین مشخصه های انسان یعنی تفاوت های فردی رو کامل فراموش میکنه، که به نظرم عمدا این کار رو انجام میده...
برای کتاب های غیر ادبی هم نسخه ای پیچیده که به قول خودش حداقل برای فهمیدن یک کتاب غیر ادبی معمولی باید 3 یا 4 بار اون کتاب رو خوند، فکر کنم اصلا از این قضیه بی اطلاعه که اگر فردی با علاقه اون کتاب رو بخونه، یا موضوع اون کتاب مسئله اون فرد باشه، نیازی به دوبار خوندن نیست حتی، حرفی که پروفسور سمعی توی برنامه دورهمی به مهران مدیری گفت...
بعد اصلا مگه میشه ادبیات خوند و مکث نکرد روی کتاب؟؟؟ روی جمله ها یا اتفاقات کتاب مکث نکرد؟؟؟ پس اون اثر ادبی به چه دردی میخوره اگه ما رو به تفکر و تعمق وادار نکنه؟ اون موقع جنایت و مکافات چه فرقی با بخش حوادث روزنامه همشهری داره؟؟
آخرین حرفمم اینه که کتاب خوندن مثل اکثر فعالیت هایی که به ذهن و روح انسان وابسته است، هیچ نیازی به دستور العمل نداره، فقط با تکرار و دقت و تعمق میشه این فعالیت رو حرفه ای تر کرد یا به قولی سطحش رو بالاتر برد...
ازتون خواهش میکنم به جای این مزخرفات روی علاقه خودتون تمرکز کنید، اگر ادبیات میخونید کتابی بخونید که قلم نویسنده شما رو غرق کتاب خودش بکنه، اگر متون غیرادبی میخونید کتابی بخونید که به اون موضوع علاقه دارید، یا مسئله تون هست، وگرنه من الان برم کتاب هواشناسی بخش شرقی آمریکا رو بخونم، یا کتاب های آشپزی کشور کامبوج رو با بهترین روش و به قول این نویسنده با هزار روش بخونم، وقتی به دردم نمیخوره و تاثیری توی زندگیم نداره یا اصلا مسئله ام نیست، چه فایده ای داره؟؟
در آخر هم لطفا نذارید کسی استقلال و آزادی عمل تون رو بگیره، مخصوصا توی کتاب، مخصوصا توی کتاب و مخصوصا توی کتاب، که اگر استقلال تون گرفته بشه انگار ذوق هنری و ادبی، و قوه تجزیه و تحلیل خودتون رو گذاشتید کنار و با فرمت و فرمول یکی دیگه دارید کتاب میخونید، یکی دوست داره کتاب رو دوباره بخونه، یکی دوست داره کتاب رو یکبار بخونه، یکی ایستاده یکی نشسته، یکی شب یکی صبح، مهم اینه که کتاب بخونه، وگرنه این روش ها نه تنها فایده ای نداره بلکه پیشگیرنده هم هست، حالا با این وضعیت مطالعه توی کشور مون ناشر ها هم به جای تشویق ناخواسته داره سنگ اندازی میکنن...
به امید روزی که این دست کتاب ها توی کتابخونه هامون جایی نداشته باشن...