sana khodami

sana khodami

@S.khodami

37 دنبال شده

29 دنبال کننده

            اژدهای کوچک گفت: «الان اصلاً وقت ندارم گل‌ها رو ببینم.» پاندای بزرگ گفت: «درست به همین خاطر باید اون‌ها رو ببینی؛ شاید فردا دیگه نباشن.»
 پاندای بزرگ و اژدهای کوچک | جیمز نوربری
          
پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

sana khodami

sana khodami

1403/11/22

        بالاخره تمام شد!
آن هم در حال سردرد و مریضی، دقیقا در زمانیکه با تمام وجود دلم میخواست بیرون باشم .
ولی خوب اگر بگویم از کتابم لذت نبردم دروغ است.
خواندنش زمان زیادی برد و برعکس تصورم، یک وقفه چندهفته‌ای بین شروع کردن و تمام کردنش افتاد که به خاطر فکر پرشی موقت من بود اما دیروز شروع به خواندنش کردم و تا لحظه خواب پایین  نگذاشتمش که البته باعث لکه جزئی غذا روی کتاب شد:(
صبح هم تا چشم باز کرددم بلندش کردم و آنقدر خواندم  تا بالاخره تمام شد.
کتاب تاج دوقلوها از کاترین وبر راجع به دو خواهر دوقلو است که یکی وارث تاج و تخت سرزمینش و دیگری ساحره‌است. در این سرزمین ساحره ها پلید و ممنوعه هستند و تصویر وحشتناکی در ذهن عامه مردم از آنها شکل گرفته. حال قل ساحره، رن، تصمیم دارد جای خود را با خواهرش درست چندروز قبل از تاج‌گزاری عوض کند و خودش ملکه شود تا بتواند این تصویر را درست کند.
داستان کتاب کمی کلیشه‌ای شروع میشود و 150 صفحه اول روند کند و حوصله سر بر است. نویسنده در برحی شرایط درست توصیف نمیکند و انگار تصور میکند ما داخل ذهن او هستیم و تصویر یکسانی میبینیم درصورتی که توصیف اندکش باعث سردرگمی و ارتباط کم با صحنه میشود. همچنین انگار ایده های خلاقانه و جدید خود را با کلیشه همیشگی کتاب ها ترکیب کرده و این ترکیب یکدست و منظم نیست.
اما از حدود های صفحه 160، کتاب روان تر میشود و سرعت روند بهتر. همچنین هیجان درست و نسبتا به اندازه‌ای وارد کتاب میشود و درکل خواندنش لذت بخش تر میشود. این که کل کتاب را بر پایه عشق نگذاشته و داستان های عاشقانه بین شخصیت ها گوشه‌ای از داستان را میگیرند قابل تحسین است و اینجا نویسنده تعادل خوبی ایجاد کرده. گاهی از بی فکری یا کله‌شقی شخصیت ها خیلی عصبانی میشدم اما بانمک بود و این را به عنوان نکته مثبت تلقی میکنم. گاهی هم دلم میخواست کتاب زودتر تمام شود اما قلابش نمیگذاشت پایین بگذارمش که البته علاقه شخصی من به کتاب هایی مثل این کتاب بی تاثیر نبود. یک موضوع قابل توجه دیگر قلم رک نویسنده‌است که ممکن است برای برخی خواننده ها اذیت کننده باشد. من هم گاهی کمی معذب میشدم و خداراشکر میکردم که نسخه زبان اصلی کتاب را نمیخوانم.
اما درکل از خواندنش لذت بردم، دوستش داشتم و حالا بی صبرانه منتظر خریدن جلد دوم هستم.
این کتاب را به هرکسی پیشنهاد نمیکنم اما اگر از کتاب های فانتزی بدتان نمی‌آید و دنبال این هستید که چندساعتی به دنیای دیگری سفر کنید، این کتاب برای شماست.
      

6

sana khodami

sana khodami

1403/11/7

        بیش از دو سال بود که میخواستم بخوانمش. هرکس میشناختم با علاقه تعریفش را میکرد و من هربار با خودم قرار میگذشتم بخوانمش و نمیخواندم. حتی چندبار در کتاب فروشی به خریدنش فکر کردم اما کتاب دیگری خریدم. چه کسی فکرش را میکرد این کتاب را در کنج کلاس ریاضی، زمان تدریس درس جدید شروع کنم. البته در دفاع از خودم باید بگویم درس را بلد بودم و حوصله‌ام به درجه جدیدی از شدت سر رفته بود و هر دقیقه به اندازه چندروز کش می‌آمد.پس راه فراری بجز کتاب خواندن نمیدیدم. و وقتی از یکی از بچه ها پرسیدم کتابی همراه خودش دارد یا نه و او گفت بابا لنگ دراز، من با خودم گفتم:« چه بهتر!» و همانطور که کتاب ریاضی را روی میزم باز گذاشته بود، زیر میز شروع به خواندن کردم.
نه تنها آن زنگ، بلکه در طول تمام کلاس های دیگر هم به دور از چشم معلم کتاب میخواندم.حتی وسط خواندن برای امتحان زیست که برایم فقط کمی از شکنجه های قرون وسطی قابل تحمل تر است، ناخواسته کتاب را باز میکردم و یک نامه دیگر میخواندم.از چندنفر شنیدم که وسط های کتاب خسته کننده‌ است و فقط دلت میخواد از نامه ها بگذری. ولی حقیقتا در این چند وقت هیچ چیز مثل خواندن شرح روزمرگی جودی خوشحالم نکرده بود.
یکی از نکاتی که اوایل کتاب در ذهنم منفی بود، عدم تطابق سن جودی با رفتارهایش بود. اما بعد تر متوجه شدم که این شور و شوق جودی بچگانه نیست و اگر باشد، به این دلیل است که او به درستی بچگی نکرده. جدای از این خواندن پرحرفی های جودی با همان لحن شاد و هیجان زده، واقعا آدم را سر ذوق می‌آورد.
با اینکه همیشه موقع امتیاز دادن مهربان میشوم، اما این قاطعانه ترین امتیاز کاملی است که داده‌ام
حتی دوست ندارم داستان کتاب را بگویم تا خودتان بخوانید و با تمام وجود لذت ببرید.
و خواندن این کتاب را به تمام دوستداران کتاب پیشنهاد میکنم
(این بیشتر از نقد کتاب و معرفی، پیشنهاد بود)
      

46

sana khodami

sana khodami

1403/8/30

        ذوق خواندنش را داشتم.
 آنقدر که نگرانی تکالیف عقب افتاده قادر به منصرف کردنم از خواندنش نبود. به محض برگشتن از مدرسه کوله‌ام را پرت کردم کنج اتاقم و ننشسته شروع به خواندنش کردم. چشمانم با سرعتی سرسام آور از روی کلمات میگذشتند و هر چند دقیقه یکبار، دستانم از ورق زدن خسته میشدند. بین موج‌های احساسات شخصیت ها غرق میشدم و چیزی نمیگذاشت حتی برای لحظه ای سرم را از روی کتاب بلند کنم. از وقفه های اجباری بین خواندنش بیزار بودم. هر جا وقت میکردم در حد یک خط هم که شده میخواندمش و خسته نمیشدم. صفحه آخر را که ورق زدم، بیشتر از خوشحال، گیج بودم. نمیفهمیدم و نمیفهمم چرا آنقدر آرامم میکردم. ولی این گیجی را دوست دارم.

ماهی روی درخت، داستان اَلی نیکرسون کلاس ششمی‌ است. دختر ده، دوازده ساله‌ای که نمیتواند بخواند و بنویسد. این را از همه پنهان میکند. تنهاست و اکثر روزش را در دفتر مدیر میگذراند. نه هم‌کلاسی هایش دوستش دارند، نه معلم ها و نه خودش. در زاویه دید دیگری، زندگی آرام و به نسبت کسل کننده‌ای دارد ولی به گمانم زندگی از هر زاویه دیدی متفاوت است. احساس میکند جذر و مد مداوم زندگی خفه‌اش کرده و دیگر تحملش را ندارد. در همان حال و حالت خفگی، در باز میشود و معلم جدیدش، آقای دنیِلز وارد کلاس میشود و در هر کس متوجه چیزهایی میشود که اغلب افراد نمیبینند.
آنجایی قدرت نویسنده را فهمیدم که هرچه میگشتم نقطه اشتراکی با اَلی پیدا نمیکردم ولی با تمام وجودم با او همزاد پنداری میکردم. حتی چند لحظه‌ای آرزو کردم من‌هم خواندن و نوشتن برایم عذاب بود اما در زندگی‌ام یک آقای دنیِلز داشتم. بعضی فصل ها دلم میخواست از بین صفحات کتاب میگذشتم و اَلی را محکم بغل میکردم و میگفتم:« تو فوق‌العاده‌ای اَلی. فوق‌العاده تر از هر واژه و کلمه.»
خواندن این کتاب را به هر کس بپرسد پیشنهاد میکنم. برای خواندنش نباید حتما کلاس ششمی باشی و خواندن و نوشتن سختت باشد.
      

32

باشگاه‌ها

نمایش همه

سکوی نه و سه چهارم ¾9

156 عضو

داس مرگ؛ ‏‫ابر تندر‮‬‏‫

دورۀ فعال

دمی با کتاب

201 عضو

پرسش‌های فیلسوفان بزرگ جهان: 23پرسش مهم فلسفی

دورۀ فعال

📚 باشگاه نوجوانان بهخوان 📚

215 عضو

ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر

دورۀ فعال

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

sana khodami پسندید.
          .

"خواهرانِ کوچکِ دوست داشتنی"

بالاخره بیست روز بیماری باید آورده ایی داشته باشد دیگر؟ نه؟
چرا کلاسیک می‌خوانم؟ نمی‌دانم! 
شاید فکر کردم به آخر خط نزدیک شده ام و بهتر است قبل از مرگ، آرزوی کلاسیک خوانی را به گور نبرم.
اگر فکر می کنید تجربه قبلی برایم درس عبرت شد و مترجم خوبی را انتخاب کردم سخت در اشتباهید. من قادرم یک اشتباه را به کرات و در فاصل کوتاه تکرار کنم تا جایی که عقل حیران شود و جان ویلان.
بگذریم. 
عاشق این کتاب شدم.
تعداد نویسنده هایی که دوست شان دارم و هم زمان ازشان متنفرم روز به روز بیشتر می شوند. دوست داشتن که دلیلی ندارد  ولی تنفر از این جهت که به آنچه توی مغزشان می گذشته غبطه می خورم و در طول خواندن کتاب هی می پرسم: چطوری شد که اینطوری شد؟ چطوری این ایده به ذهنت رسید؟ چقدر قشنگ همه ی اتفاقات را کنار همه چیدی.
گونجاندن چهار خواهر با شخصیت های مختلف در داستان، یک مادر با کاریزمای بالا و یک پدر با میزان قابل توجهی از تستسترون(از بعد پدرانگی غلیظ و رشادت در جنگ داخلی) و ماجراهای عشق و عاشقی دختران در سن ازدواج، از طرفی گریز به جنگ آمریکا و مبارزه با نژادپرستی با وجود خدمتکار سیاه پوست توی خانه. کار راحتی نیست.. طوری بنویسی که شعاری نشود و بعد از 150 سال ملت  هنوز مشتاق خواندنش باشند. 
نور به قبرت ببارد خانم لویزا می آلکوت.. 
زنان کوچکی که من خواندم خلاصه بود با یک اختلاف دویست صفحه ایی (سرم را به کدام دیوار بکوبم؟)
بعد ها از استاد فن (توکلی کوچک) پرسیدیم و متوجه شدم بهترین مترجم خانم شهین‌دخت رئیس‌زاده است.

راستی فکر می کنید هدیه کریسمس برای دختران چه بود؟ 
یک کتاب انجیل 
فکر کنید برای عید نوروز زیر بالشت بچه هایتان به عنوان هدیه قرآن بگذارید و صبح روز بعدش بچه هایتان از دیدن هدیه شان خر کیف شوند. آه ای خدای زیبای من...چقدر این کتاب را دوست داشتم. 
این کتاب یک نسخه دیگر مردان کوچک هم دارد آن شالله بماند برای مریضی بعدی. 

(عکس گویا صحنه ایی از فیلم زنان کوچک است) 

#زنان_کوچک 
#کلاسیک_خوانی
#کتاب_خواندم 
.
        

30

sana khodami پسندید.

20

sana khodami پسندید.

5

sana khodami پسندید.

18

sana khodami پسندید.
          اولین بار که کتاب رو دیدم تقریبا ۲ سال پیش بود که یکی از فامیل های بنده کتاب رو دستم داد و گفت: بیا بخون!
اول فکر می کردم داره دستم میندازه چون آن موقع برایم خیلی بزرگوار بود و فکر می کردم کتاب هایی که می خوند به درد سن من نمیخورد. اما خیلی جدی بود. منی که بین دو راهی گرفتن و نگرفتن گیر کرده بودم آخر کتاب رو برداشتم و ادعا کردم که دارم میخونم ولی فقط یه نگاه کوچولویی بهش انداختم و بعد پسش دادم. بعدا توی کشوی یکی از کمد های خانه مان پیدایش کردم جوری که انگار کسی پنهانش کرده بود. آخر کنجکاو شدم بخوانمش.
باید بگویم که "حیدر" ظرفیت این را دارد که عاشقش بشوی و همراهش گریه کنی، اما نباید خوانده شود.
کتاب از زبان امام علی (ع) نوشته شده بود، یعنی عملا نویسنده خودش را گذاشته بود جای امام علی(ع)!
تا اینجا باز هم شاید مشکلی نباشد،
ولی مسئله این است که طرز زندگی امام با نوشته های نویسنده تطابق ندارد.
مثلا،
اگر چیزی که هر سال زنگ های پیام باهاش مواجه می شویم که امامین ما برای شاد کردن دیگران شوخی هم میکردند را در نظر بگیریم،
وقتی که توی کتاب از زبان امام علی(ع) نوشته شده بود:( شوخی ام گل کرده بود)، احتمالا دید غلطی از امام علی(ع) ایجاد میشه.
و خیلی جاهای دیگه ما این ضعف رو میبینیم.
کتاب زیبای "حیدر" نباید خونده بشه، و از اول هم نباید نوشته می شد..
        

6

داستان و طرح خیلی جالبی داره و من هی بلندش مبکرذم و میخوندم. ولی خوب با این آگاهی خوندم که مورد پسند همه نیست و جلد بکش هم نسبت به جلد های دیگه ضعیف تره من لذت بردم رایتش ولی کاملا احتیاج دارم جلدای دیگه‌رو بخونم چون کمی بی سر و ته بود امیدوارم جلدای دیگه واقعا طبق نظرات بهتر از این باشن و این رو به سر و سامون برسونن و من بتونم یه نقد مفید از این کتاب بنویسم خیلی فانتزی نیست و دوز علمی تخیلیش هم زیاد نیست اما اگر کاملا طرفدار رئالین ممکنه یکمی اذیتتون کنه

5

sana khodami پسندید.
          ماهی بالای درخت رو که می خوندم یکی از دردناک ترین اتفاقات زمان کودکیم برام تداعی شد. از اون جایی که نوشتن باعث رها شدن میشه، می‌خوام در قالب نوشتن یادداشت درباره کتاب اون خاطره رو هم بنویسم. خاطره ای که هنوز جای زخمش خوب نشده. امیدوارم نوشتن راجبش باعث رهاییم از این خاطره بشه.
ماهی بالای درخت که تمام می شود بغضی به اندازه ی یک سیب گنده، شاید هم بزرگ تر از تمام سیب های گنده ی دنیا در گلویم گیر می کند. خاطرات به ذهنم هجوم می آورند و پرت می شوم به دوران ابتدایی ام. زمانی که خانم سین معلم ما بود. هنوز هم پس از گذشت سال های طولانی از آن زمان چهره و تن صدایش را  به وضوح همان روز ها به یاد می آورم. خانم سین معلمی بود لاغر اندام و بلند با چشم هایی نافذ و تن صدایی محکم و قاطع که سرکش ترین دانش آموزان را هم میخکوب می کرد. به یاد می آورم که حتی سایه ی حضورش هم باعث سکوتی وهم آور در فضای کلاس می شد. در یکی از روز ها خانم سین جمله ای را پای تابلو نوشت، رو به بچه های کلاس کرد و گفت:« سعی کنید جمله ی توانا بود هر که دانا بود رو ده بار با خط خوش در دفترتون بنویسید و شنبه  به کلاس بیارید.»‌ 
به خانه که رفتم دفترم را باز کردم و سعی کردم با نهایت دقت و علاقه ای که به خوشنویسی داشتم جمله ی سرمشق را بنویسم. نتیجه از آن چه که فکرش را می کردم بهتر شد. سرمشقی که مرتب و خوانا و با نهایت تلاش دخترکی نه ساله نوشته شده بود.
زنگ آخر روز شنبه خانم سین به ترتیب اسم دانش آموزان را صدا زد و وقتی نوبت به اسم من رسید، دفترم را نشانش دادم. او دفتر را به دقت نگاه کرد بعد اخم هایش را در هم کشید و گفت:« اینا رو خودت نوشتی؟» آب دهانم را قورت دادم و گفتم:« بله خانم کار خودمه.» اخم هایش بیشتر در هم رفت:« راستش رو بگو کی واست اینا نوشته؟» دیگر داشت گریه ام در می آمد. :« خانم باور کنید خودم نوشتم.» ناگهان خانم سین با عصبانیت فریادی کشید و دفترم را به سمت صورتم پرت کرد و گفت:« دروغگو. دروغگو. وسایلت رو جمع کن و از کلاس من گمشو بیرون و تا وقتی نگفتی کی اینا رو نوشته حق نداری پاتو تو این کلاس بذاری.» بهت، خشم و ترس. غوطه ور در میان احساساتی ویران کننده. در میان نگاه سرزنش آمیز همکلاسی هایم و با دستانی لرزان همراه وسایلم تکه های خرد شده قلبم، احساساتم، شخصیتم و در یک کلام تمام روحم را جمع کردم و از کلاس بیرون رفتم. تمام زنگ آخر در راهروی نیمه تاریک بیرون از کلاس درس بی صدا اشک ریختم و به محض به صدا در آمدن صدای زنگ اولین نفری بودم که از مدرسه بیرون آمدم. تمام طول مسیرم تا خانه را که انگار تمامی نداشت با گریه دویدم در حالی که خانم سین در ذهنم مدام فریاد می کشید:« دروغگو، دروغگو.»
این ماجرا را تعریف کردم تا بگویم:« کم نبوده و نیستند دانش آموزانی مانند اَلی که استعداد هایشان نادیده گرفته شد چون متفاوت بودند، متفاوت فکر می کردند و قادر به دیدن دنیا از دریچه ای متفاوت بودند. آیا ندیده اید دانش آموزانی را که استعداد هایشان را نادیده گرفتند چون قادر نبودند جدول ضرب را به خوبی حفظ کنند، کسرهای پیش ساخته را به سرعت حل کنند یا املایی بدون غلط بنویسند؟ در حالی که در بطن وجودشان نویسندگانی توانا، هنرمندانی خلاق و ورزشکارانی لایق نهفته بود که نیازمند هدایت تشویق و همراهی بودند!
من تنهایی اَلی را با تمام وجودم احساس می کردم، اَلی را درک کردم در تمام زمان هایی  که در محاسبات ریاضی سریع نبودم و خودم را سرزنش می کردم.به یاد ندارم تا به حال برای چیزی به جز گرفتن نمره ی کامل در ریاضی، حفظ طوطی وار و سریع مطالب درسی و.... تشویق شده باشم و همین باعث می شد در هنگام خواندن کتاب احساس کنم من هم اَلی هستم و اَلی هم من است. 💔✨
ماهی بالای درخت کتابی است که با زبانی روان، در قالب داستانی ساده و خودمانی به بیان این تفاوت ها در کودکان می پردازد. در ماهی بالای درخت ما با اَلی همراه می شویم و دنیا را از دریچه که او (یک کودک) نگاه می کند نگاه می کنیم. با نگرانی هایش نگران و با شادی هایش شاد می شویم و به یاد می آوریم در کودکی چگونه بودیم و چه زمانی به همراهی نیاز داشتیم. در کتاب با آقای دانی یلز آشنا می شویم و در کنار او یاد می گیریم با کودکان چگونه باشیم. و در پایان همان طور که در پشت جلد کتاب نوشته شده بود ای کاش من هم می توانستم این کتاب را به تمام معلمان،پرورشکاران و والدین بدهم، شاید خواندن این کتاب مقدمه ای باشد برایشان. مقدمه ای برای دنیا را از دریچه کودکان دیدن، مقدمه ای برای درک کودکان متفاوت و مقدمه ای برای آنچه که باید درباره کودکان می دانستیم اما هیچ گاه ندانستیم:)
        

36