MESHKAT

MESHKAT

@Meshkat82

6 دنبال شده

1 دنبال کننده

یادداشت‌ها

MESHKAT

MESHKAT

1402/1/7

        بسم الله الرحمن الرحیم:♡
در سومین روز کتاب خوانیم ، کتاب بی خانمان را برداشتم و شروع کردم به خواندن.
اما از کجا می دانستم همان روز قرار است هرچه کار است بر سرم خراب شود؟
از برگزار شدن جلسه ای در خارج شهر تا خانه داری و مرتب نمودن آن.
نمی شود کارهایی که قرار است در طی سال به وجود بیاید را پیش بینی کرد ، ولی باید برایش آماده بود ، و من آماده نبودم.
عهد کردم فردا روزی بنشینم و نه تنها کتاب را به اتمام برسانم بلکه کتاب اضافه تری هم مطالعه کنم.
اما کارها و موانع پشت هم می آیند تا تو را از راهت منحرف کنند.
بسته بندی و اساس کشی بود که باز هم من را از خواندن کتاب منصرف کرد ، دقیقا در چهارمین روز کتاب خوانیم.
اما عذاب وجدان دست از سرم بر نمی داشت و از طرفی می دانستم انسان آهسته آهسته از راهش کنار می کشد و هر بار که کار را به فردا واگذار می کند ، دیگر هرگز فردایش نخواهد رسید ، و من نمی خواستم این اتفاق بیوفتد.
پس دست به دامان کتابخانه ام شدم و میان انبوهی از کتاب های خوانده نشده دست بردم و کتابچه ای را برداشتم که رویش نوشته بود ( مریض خونه )
در طول مطالعه این کتابچه هربار با خودم تکرار می کردم : کتاب ، کتاب است دیگر کوچک و بزرگ ندارد ، همین که امروزم بدون به اتمام رساندن یک کتاب نگذشت برایم کافی بود. برای اینکه به خودم اثبات کنم هنوز هم در راه روزی یک کتابم ، استوارم.
فردا حتما کتاب روز سوم را برای روز پنجم به اتمام خواهم رساند.
و اما کتابچه مریض خانه :
کتابچه ای بود در نقد پزشکان و بیماران. گاهی در مسائل اغراق کرده بود و گاهی واقعیت را بیان کرده بود. بیش تر از مطالبش ، کاریکاتور های زیبایش بود که برایم جالب بود و به عنوان کتابچه ای کوتاه باعث شد از آن لذت ببرم...
      

2

MESHKAT

MESHKAT

1402/1/5

        بسم الله الرحمن الرحیم:♡
کتابدار مدرسه‌ی ما می گوید هیچ وقت نمی توانید کتابی را از روی جلدش قضاوت کنید.(پاستیل های بنفش)
راستش را بخواهید ، این کتاب را فقط بخاطر رنگ بنفش و گربه سیاه روی جلدش برای خواندن انتخاب کرده بودم.
اولین کتاب سال کتاب خوانیم ، کتاب نوجوانان از آب درآمده بود که پشت آن نوشته بود ۱۲+ و این بد جور توی ذوق می زد.
با وجود ۲۰ سالگیم ، می خواستم تجربه ای متفاوت داشته باشم از کتاب هایی که قبلا خوانده بودم.
البته باید بگویم اوایل کتاب از خواندن آن پشیمان شدم و کمی به غرور بزرگسالیم برخورد. با این حال بعد از مدتی جکسون (پسر داستان) به همراه گربه سیاهش کرنشا مرا جذب خودش کرد. 
زندگی والدین جکسون و مشکلاتشان ، دور از واقعیت های جامعه نبود و همین یکی از نقاط قوت کتاب بود.
با این حال برای من ۲۰ ساله کمی کسل کننده بود.
اگر از اتفاقات کودکانه و حوصله سر بر بگذریم بعضی دانستنی هایش جالب بود.
اینکه سگ ها می خندند ، گربه ها وقتی خوش حالند دمشان را بالا می گیرند ، خفاش ها غذایشان را با هم نوعانشان تقسیم می کنند...
      

5

MESHKAT

MESHKAT

1402/1/4

3

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.