این شکلی شروع کنیم که این کتاب واقعاا هیجان انگیز بود و فضایی که داستان توش اتفاق افتاد با اختلاف متفاوت ترین فضایی بود که توی کتابایی که خوندم دیدم.حقیقتا خودم نتونسته بودم قاتل ها رو حدس بزنم یا مسلما بین جید و ویل مونده بودم/:اما میشد یه چیزایی رو حدس زد.ولی اون جوری باید از زاویه دیده نویسنده ها به قضیه نگاه کنین .حالا میریم سراغ پلات ها.قطعا پلاتش برای من قابل حدس نبود اما یه دلیل داره که اینجا دقت نویسنده رو میبریم زیره سوال:جید به ایمی گفت ما میخواستیم دو روز قبل این کارو انجام بدیم ولی برای این که تو بیایی اینجا شیفت بگیری بیشتر صبر کردیم». فاصله زمانی که دکتر بک و رامونای واقعی کشته شدن و کسی ندیدشون هم روزی بود که اونجا شیفت داشتن ولا صبحش باید شیفتو بدن کسه دیگه ای. اگه جید راست میگفت پس توجه داشته باشید همه ی بیمارا دو روز قبل دکتر بکو دیدن و بعد از این بیمارا می فهمیدن دیمن سایر در اصل خودشو جای دکتر بک کرده و دکتر بک واقعی نیست .اما بیمارا دکتر بکو ندیدن!پس اینا نمیتونستن این کارو الان انجام بدن اگه دکتر بک دوروز پیش اونجا شیفت داشته بود.دومین جایی که خیلی وا عقل جور در نمیومد این بود که چرا ایمی حتی بعد از قضیه چای هلویی توهم زا هنوز هم توهم میدید.مگع اثرش چند ساعته نیست؟
به هر حال این شکلی پایان یافتنشو دوست نداشتم نویسنده میخواست این پایانش فقط تموم شه.و راستشو بخواید با این که کتاب خلاقانه نوشته شده ولی نویسنده یه سری ناپختگی ها توی نوشته هاش داره و به جاهایی واقعا پایه مینویسه.شما نباید کارکتراتونو دوست داشته باشید ولی مثلا این نویسنده با یه پایان خوش همه ی شخصیتای اصلی و مهم رو زنده نگه داشت..
به هر حال این یکیو پیشنهاد میکنم بخونید
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.