این کتابو تقریبا دوسال پیش بهم هدیه دادن و خب به دلیل اینکه از قبل میدونستم شخصیت ربکا حتی قبل اینکه رمان شروع بشه مرده باعث میشد هی خوندنش رو عقب بندازم و رغبتی نداشته باشم.
اما خب سخت در اشتباه بودم 😃
شخصیت همسر دوم ماکسیم که داستان از سمت اون روایت میشد به شدت خوب بود
خیال پردازی هاش ، کمبود اعتماد به نفسش ، اینکه از سمت خودش و در ذهنش خودش رو جای دیگران میگذاشت. باید بگم بیشتر از هرچیز دیگه ای رمان رو جذاب کرده بود به نظرم.
همچنین میل به دونستن اینکه چه به سر ربکا اومده بود و در گذشته چه اتفاقی افتاده بود و این ندونستن خیلی خوب بود
اخرای رمان و زمانیکه فهمیدم ماکسیم باعث قتل ربکا شده دیگه نمیتونستم کتاب رو زمین بذارم حتی.
باید بگم که رسما با این کتاب زندگی کردم و یکی از بهترین رمان هایی بود که خوندم.
همین.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.