حمید اردلان

تاریخ عضویت:

خرداد 1404

حمید اردلان

@Hamid_ardalan

333 دنبال شده

84 دنبال کننده

                خواهم که گم شوم در میکده این غربت غریب
من باشم و او باشد و او باشد و او باشد و او...

( در حال کلنجار با این اپلیکیشن برای اینکه بفهمم چیه )🤣🤣
هنوز نفهمیدم چ خبره
ی کتاب‌دزد قدیمی، همه کتاباتونو به زودی میدزدم ، کرم کتابی که بردنش کمپ تا کتاب رو ترک کنه و تفننی کتاب میزنه بر بدن، کودکی ده ساله در کالبد انسانی ۳۸ ساله  و بعدا بیشتر شرح میدم.
              

یادداشت‌ها

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

بریدۀ کتاب

صفحۀ 25

آن وقت‌ها، وقتی در خانه‌ی خودمان زندگی می‌کردم، کتاب‌های پدرم را بلند می‌کردم تا نان بخرم. کتاب‌هایی که او خیلی به آن‌ها علاقه داشت. کتاب‌هایی که در زمانِ تحصیلش به خاطرشان، گرسنگی را تحمّل کرده بود. کتاب‌هایی که بابت‌شان پولِ بیست عدد نان را پرداخته بود، من به قیمتِ نصفِ نان، می‌فروختم. من کتاب‌ها را بدونِ انتخاب، برمی‌داشتم، معیارِ انتخابِ من، تنها، قطرِ آن‌ها بود؛ پدرم آنقدر کتاب زیاد داشت که فکر می‌کردم کسی متوجه نخواهد شد. تازه بعدا فهمیدم که او، تک تکِ کتاب‌هایش را همچون چوپانی که گله‌ی گوسفندانش را می‌شناسد، می‌شناخت و یکی از این کتاب‌ها، خیلی کوچک و کهنه و زشت بود. من آن را به قیمتِ یک قوطی کبریت فروختم. امّا بعدا اطلاع پیدا کردم که ارزشِ آن، یک واگن پر از نان بوده است. بعدها، پدرم از من تقاضا کرد که برنامه‌ی فروشِ کتاب‌ها را به او واگذار کنم. او با گفتنِ این جمله، از شرمِ صورتش سرخ شد و به این ترتیب، خودش کتاب‌ها را می‌فروخت و پول را برایم پست می‌کرد و من با آن، برای خودم نان می‌خریدم.

5

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.