Aralia

@Aralia_ir

15 دنبال شده

14 دنبال کننده

                      𝓢𝓸𝓶𝓮 𝓼𝓲𝓵𝓮𝓷𝓬𝓮 𝓼𝓱𝓸𝓾𝓵𝓭 𝓫𝓮 𝓽𝓻𝓪𝓷𝓼𝓵𝓪𝓽𝓮𝓭 ...
                    

باشگاه‌ها

باشگاه کتابخوانی فلکسن

36 عضو

مه زاد؛ آخرین امپراطوری (قسمت اول)

دورۀ فعال

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

Aralia پسندید.
            هنوزم بعد از ۱۰ سال بهترین کتابی هست که خوندم 
این کتاب به حق شاهکار الکساندر دوماس
دوما تو این کتاب با قلم جذاب و توانمندش یه داستان پر از هیجان و ماجراجویی رو برای ما روایت می‌کنه 
مکالمه‌های کتاب بشدت جذاب و خفنن و اتفاقات داخل داستان شما رو تو دنیای رمان های کلاسیک غرق می‌کنه
یکی از چیزهایی که تو این داستان خیلی دوستش داشتم این بود که با اینکه داستان بر پايه انتقام چیده شده بود ولی کنت مونت کریستو یا همون ادموند دانتس صرفا یه انتقامجوی کور شده از خشم و کینه نبود، انتقام ها ساده و سطحی نبودن و هر کدوم به نوعی مجازات مناسب فرد خاطی بودن و مهمتر از اون نقش خدا تو این مجازات بود که دوما کاملا به جا مطرحش کرده بود

در مورد ترجمه بخوام نظر بدم باید بگم ترجمه خانم مینوی روون و در حال حاضر کاملترین ترجمه این کتاب در ایرانه ولی متاسفانه خیلی وقته تجدید چاپ نشده 
بنابراین به کسایی که قصد خوندن کنت مونت کریستو رو دارن توصیه میکنم این ترجمه رو مطالعه کنن (می‌تونین از طریق کتابخونه های عمومی این ترجمه رو پیدا کنین)
          
Aralia پسندید.
بسم الله الرحمن الرحیم

هشدار، این یک یادداشت نژاد پرستانه است.
 
سال 98 دانشجوی جوونی بودم که برای ادامه ی تحصیلی از سرزمین خاک و باد( خوزستان) به سرزمین دود و دم( تهران) سفر کردم. من دانشجوی شهرستانی محسوب می شدم و بالاتر از اون یک عرب زبان. در ظاهر فرق خاصی با دیگر دانشجویان شهرستانی ترک، کرد، لر ، بلوچ ، اصفهانی یا یزدی نداشتم. همه ما خواهرانی بودیم که در آغوش هم احساس امنیت می کردیم اما صادقانه بخوام اعتراف کنم من همچین احساسی نداشتم.
من از جای می آمدم که مردمش به دلاوری معروف اند و شجاعت ،اما در همان حال از لهجه خود خجالت می کشند و مصاحبه گر ها با لبخند های عاقل اندرسفیهانه حرف های دست و پا شکسته شان را ترجمه می کنند و آخر دست چیزی برایشان نمی گذارند جز خجالت.
شاید این احساس یا منفی نگری من بود که باعث میشد به کوچک ترین لبخند یا اشاره به لهجه ام گارد بگیرم، بهم بریزم و کمی گنگ شوم اما هر بار خودم را فوری جمع کرده و به سردی در چشمان تعریف کننده زل زده بودم. همیشه دلم می خواست رک بگویم که تعریف شما برای من ناخوشایند است، احساس حیوانی را دارم که در باغ وحش به تماشایش نشسته اند اما خب، چه درکی از این موضوع می توانستند داشته باشند؟
تصمیم گرفتم اعتنای نکنم اما خب .
حال می رسم به خود کتاب ، تک تک جملات برای من معنای زیسته ی عمیقی داشتند، قلبم  را به درد می اوردند درست مثل کسی که در معرض نیشتر های عقربی سمی است.
از دو جهت، یک از این بابت که تمامی شخصیت ها معلق در دنیای یکسان سازی شده امروزی درگیر و دار کشف هویت خود دست و پا می زدن و اخرش باز به بن بست می رسیدن.
دوم بی وطنی. و چه چیزی دردناک تر از بی وطنی؟
فکر کنید، شما اواره دنیایی دموکراسی هستید که با شما درست مثل یک عروسک خیمه شب بازی رفتار میکنه و در مقابلش دهنتون رو می دوزه تا فریاد نزنید.
نمیدونم کجا به چشمم خورده بود که در وصف این کتاب نوشته بودن کشمکش عرب زبان های که بیشتر در فرهنگ غربی حل شدن و چیزی براشون نمونده.
خب میخوام اینطور جواب بدم که ، شاید ما خوشبختیم که در جای زندگی می کنیم که اندک پایداری نسبت به فرهنگ غرب در ما هست و شاید این لطف خداست که پا بر جایم و اگر که این لطف نبود هر کدوم از ما می تونستیم جای نویسندگان این کتاب باشیم که آواره فرهنگ های مختلف ان و خودشون رو دلداری میدن که شاید دنیا جای بهتری شده باشه. جای با نژاد پرستی کمتر. 
اما خب نه، نه دنیا از نژاد پرستیش کم کرده نه اون اوارگان فرهنگ تونستن جای ساکن بشن.

پ ن1: کتاب به شدت سلیس و روان نوشته شد و خیلی از بابت فوت مترجم این اثر متاثر شدم. انشالله که در این شب عزیز خدا به روح شون ارامش بده.
پ ن2: اگر تک زبانه هستید و این کتاب رو می خونید صادقانه ازتون میخوام که دل نسوزونید برای چیزی که دارید می خونید، چون نه تنها تسلی بخش نیست که ارزش این اثر رو به شدت کم میکنه.
پ ن3:از تمام جستارهاش لذت بردم حتی تا یک جای احساس کردم همه از زبان یک شخص نوشته شدن
پ ن4: متنی که اول یادداشت نوشتم برای این بود که نشون بدم چقدر با این کتاب همذات پنداری کردم و اگه بگم الان درگیر یک غم شیرینم بی خود نگفتم.
پ ن5: از بین سه جلدی که اطراف راجع به زبان منتشر کرده این جلد بیشتر مورد پسندم واقع شد و امکان اینکه در اینده باز هم بخونمش خیلی بیشتره.
پ ن6: تجربه های زبانی تون رو برام بنویسید ، خوشحالم میشم .
            بسم الله الرحمن الرحیم

هشدار، این یک یادداشت نژاد پرستانه است.
 
سال 98 دانشجوی جوونی بودم که برای ادامه ی تحصیلی از سرزمین خاک و باد( خوزستان) به سرزمین دود و دم( تهران) سفر کردم. من دانشجوی شهرستانی محسوب می شدم و بالاتر از اون یک عرب زبان. در ظاهر فرق خاصی با دیگر دانشجویان شهرستانی ترک، کرد، لر ، بلوچ ، اصفهانی یا یزدی نداشتم. همه ما خواهرانی بودیم که در آغوش هم احساس امنیت می کردیم اما صادقانه بخوام اعتراف کنم من همچین احساسی نداشتم.
من از جای می آمدم که مردمش به دلاوری معروف اند و شجاعت ،اما در همان حال از لهجه خود خجالت می کشند و مصاحبه گر ها با لبخند های عاقل اندرسفیهانه حرف های دست و پا شکسته شان را ترجمه می کنند و آخر دست چیزی برایشان نمی گذارند جز خجالت.
شاید این احساس یا منفی نگری من بود که باعث میشد به کوچک ترین لبخند یا اشاره به لهجه ام گارد بگیرم، بهم بریزم و کمی گنگ شوم اما هر بار خودم را فوری جمع کرده و به سردی در چشمان تعریف کننده زل زده بودم. همیشه دلم می خواست رک بگویم که تعریف شما برای من ناخوشایند است، احساس حیوانی را دارم که در باغ وحش به تماشایش نشسته اند اما خب، چه درکی از این موضوع می توانستند داشته باشند؟
تصمیم گرفتم اعتنای نکنم اما خب .
حال می رسم به خود کتاب ، تک تک جملات برای من معنای زیسته ی عمیقی داشتند، قلبم  را به درد می اوردند درست مثل کسی که در معرض نیشتر های عقربی سمی است.
از دو جهت، یک از این بابت که تمامی شخصیت ها معلق در دنیای یکسان سازی شده امروزی درگیر و دار کشف هویت خود دست و پا می زدن و اخرش باز به بن بست می رسیدن.
دوم بی وطنی. و چه چیزی دردناک تر از بی وطنی؟
فکر کنید، شما اواره دنیایی دموکراسی هستید که با شما درست مثل یک عروسک خیمه شب بازی رفتار میکنه و در مقابلش دهنتون رو می دوزه تا فریاد نزنید.
نمیدونم کجا به چشمم خورده بود که در وصف این کتاب نوشته بودن کشمکش عرب زبان های که بیشتر در فرهنگ غربی حل شدن و چیزی براشون نمونده.
خب میخوام اینطور جواب بدم که ، شاید ما خوشبختیم که در جای زندگی می کنیم که اندک پایداری نسبت به فرهنگ غرب در ما هست و شاید این لطف خداست که پا بر جایم و اگر که این لطف نبود هر کدوم از ما می تونستیم جای نویسندگان این کتاب باشیم که آواره فرهنگ های مختلف ان و خودشون رو دلداری میدن که شاید دنیا جای بهتری شده باشه. جای با نژاد پرستی کمتر. 
اما خب نه، نه دنیا از نژاد پرستیش کم کرده نه اون اوارگان فرهنگ تونستن جای ساکن بشن.

پ ن1: کتاب به شدت سلیس و روان نوشته شد و خیلی از بابت فوت مترجم این اثر متاثر شدم. انشالله که در این شب عزیز خدا به روح شون ارامش بده.
پ ن2: اگر تک زبانه هستید و این کتاب رو می خونید صادقانه ازتون میخوام که دل نسوزونید برای چیزی که دارید می خونید، چون نه تنها تسلی بخش نیست که ارزش این اثر رو به شدت کم میکنه.
پ ن3:از تمام جستارهاش لذت بردم حتی تا یک جای احساس کردم همه از زبان یک شخص نوشته شدن
پ ن4: متنی که اول یادداشت نوشتم برای این بود که نشون بدم چقدر با این کتاب همذات پنداری کردم و اگه بگم الان درگیر یک غم شیرینم بی خود نگفتم.
پ ن5: از بین سه جلدی که اطراف راجع به زبان منتشر کرده این جلد بیشتر مورد پسندم واقع شد و امکان اینکه در اینده باز هم بخونمش خیلی بیشتره.
پ ن6: تجربه های زبانی تون رو برام بنویسید ، خوشحالم میشم .
          
Aralia پسندید.
Aralia پسندید.
این کتاب اولین کتابی بود که از برندون سندرسون خوندم. قبل خوندنش اینور اونور نظرات مختلف رو خونده بودم که میگفتن به خوبی داستانای دیگه سندرسون نیست ولی خب من هیچ کتاب دیگه ای از سندرسون نخوندم و خلاصه داستان هم بشدت برام جذاب بود بخاطر همین همیشه دلم میخواست بخونمش که بالاخره این فرصت گیرم اومد 
و اما برسیم به خود کتاب 
داستان خوب، پرکشش و متفاوت بود. دنیایی که برندون خلق کرده بود و ایده اش برای داستان نو و جالب بود. بخصوص اینکه برندون تو پیشگفتار توضیح میده این ایده کجا و چطوری به ذهنش رسیده. اول فکر می‌کنین کار جعل حالا خیلی هم سخت نیست بعد می‌بینین به به چقدر قائده و قانون و دنگ و فنگ داره و به عبارت دیگه یه رشته علمی کامله. در کل بنظرم به عنوان یه داستان کوتاه خیلی خوب بود و من خوشم اومد.
ولی در مورد ترجمه همچین نظری ندارم. ترجمه واقعا اذیت کننده بود و انگار حتی یه بار هم ویراستاری نشده بود. نه تنها غط املایی زیادی داشت بلکه جملات هم به لحاظ دستور زبان درست نبودن  و بخاطر همین کلی طول کشید تا تمومش کنم. اون امتیاز ۳/۵ هم که به کتاب دادم دقیقا بخاطر مسئله ترجمه است وگرنه ۴/۵ می‌دادم.
از تباه بودن ترجمه همین بس که به امپراطوری که مرد بود میگفتن علیاحضرت🤦‍♀️
این دومین کتابی بود که از آذرباد خوندم و هر دو تا کتاب مشکل ترجمه داشتن.
یه توصیه واقعا خواهرانه برای آذرباد دارم و اونم اینه که یکم صبر داشته باش و کتابایی که ترجمه می‌شن رو بده دست یه ویراستار کاربلد.
            این کتاب اولین کتابی بود که از برندون سندرسون خوندم. قبل خوندنش اینور اونور نظرات مختلف رو خونده بودم که میگفتن به خوبی داستانای دیگه سندرسون نیست ولی خب من هیچ کتاب دیگه ای از سندرسون نخوندم و خلاصه داستان هم بشدت برام جذاب بود بخاطر همین همیشه دلم میخواست بخونمش که بالاخره این فرصت گیرم اومد 
و اما برسیم به خود کتاب 
داستان خوب، پرکشش و متفاوت بود. دنیایی که برندون خلق کرده بود و ایده اش برای داستان نو و جالب بود. بخصوص اینکه برندون تو پیشگفتار توضیح میده این ایده کجا و چطوری به ذهنش رسیده. اول فکر می‌کنین کار جعل حالا خیلی هم سخت نیست بعد می‌بینین به به چقدر قائده و قانون و دنگ و فنگ داره و به عبارت دیگه یه رشته علمی کامله. در کل بنظرم به عنوان یه داستان کوتاه خیلی خوب بود و من خوشم اومد.
ولی در مورد ترجمه همچین نظری ندارم. ترجمه واقعا اذیت کننده بود و انگار حتی یه بار هم ویراستاری نشده بود. نه تنها غط املایی زیادی داشت بلکه جملات هم به لحاظ دستور زبان درست نبودن  و بخاطر همین کلی طول کشید تا تمومش کنم. اون امتیاز ۳/۵ هم که به کتاب دادم دقیقا بخاطر مسئله ترجمه است وگرنه ۴/۵ می‌دادم.
از تباه بودن ترجمه همین بس که به امپراطوری که مرد بود میگفتن علیاحضرت🤦‍♀️
این دومین کتابی بود که از آذرباد خوندم و هر دو تا کتاب مشکل ترجمه داشتن.
یه توصیه واقعا خواهرانه برای آذرباد دارم و اونم اینه که یکم صبر داشته باش و کتابایی که ترجمه می‌شن رو بده دست یه ویراستار کاربلد.
          
Aralia پسندید.
            تازه امروز یاد این کتابای فسقلی افتادم و اینکه تا حالا به بهخوان اضافه شون نکردم، پس با قدرت💪 اینا رو هم به مجموعه کتاب های خوانده ام اضافه میکنم. هر چی نباشه این کتابا جایگاه ویژه ای تو روند علاقه من به کتاب و کتابخون شدنم داشتن.
سال دوم و سوم ابتدایی یه خانم معلم مهربون، قاطع و ایضا خلاقی داشتیم که دست بچه های شلوغ و شیطون و حرف گوش نکنی که من و همکلاسی هام باشیم گرفتار شده بود. بنده خدا واقعا از دست ما اذیت میشد و حالا که خودم معلم شدم با پوست و گوشت و استخون دارم درکش می کنم. و امیداورم ما بچه های فسقلی شیطونش رو حلال کرده باشه.
بگذریم 
این خانم معلم عزیز سال دوم اومد یه کاری کرد تا ما رو با دنیای کتاب آشنا کنه. ایشون هر هفته اگه درست یادم باشه از ما پول ناچیزی میگرفت که وقتی با هم جمع میشدن میشد باهاشون یکی یا دو تا کتاب خرید و مجموعه کتابی که انتخاب کرده بودن همین مجموعه فسقلی ها بودن به اضافه چند تا کتاب با عکسای خیلی خیلی قشنگ از زندگی بعضی از پیامبران. بعد به ترتیب دفتر نمره هر کتاب یه مدت دست هر کدوم از بچه ها امانت بود تا بخونن (یادم نیست چه مدت) و بعد میرسید به نفر بعدی. اینطوری بود که ما تا آخر سال حداقل 30 تا کتاب خوندیم اونم سال دوم دبستان. 
آخر سال هم اومدن و کتابا رو بر اساس پولی که داده بودیم بین ما تقسیم کردن. به هر کدوم از ما براساس شماره اسممون تو دفتر نمره یکی از فسقلی ها رسید که برای منِ شماره 9، هانی همه چی دان رسید. به بعضی از بچه ها هم که پول بیشتری داده بودن یکی از اون کتابای پیامبرا هم علاوه بر یکی از فسقلی ها رسید. 
خلاصه سال خیلی قشنگی برای ما بود و لذت بردیم. حداقل دستاورد این کار این بود که هیچ کدوم از بچه های کلاس ما هیچوقت کتاب رو چیز بی ارزشی نمیدونستن و دافعه ای نسبت بهش نداشتن.
به امید روزی که منم بتونم با بچه هام از این کارا بکنم، هر چند یکم سخته چون من معلم راهنمایی ام نه ابتدایی.
          
Aralia پسندید.
            اگه بخوام داستان رو تو یه شعر خلاصه کنم، میشه این شعر:
عشق آسان نمود اول
ولی افتاد مشکل ها
این کتاب یه داستان عاشقانه رو روایت می‌کنه از دو نفر که همو دوست دارن ولی ترسشون، روراست نبودنشون با خودشون و با همدیگه و نیت خوانی هاشون و تعبیرهایی که از اتفاقات پیرامونشون میکنن اونا رو تقریبا تا لبه جدا شدن و ناکام موندن میبره. موقع خوندن گفتگوهای بین این دو نفر به این فکر می‌کردم که چقدر یه اتفاق، یه برخورد ساده و یه حرف و یه نگاه می‌تونه تعبیرها و تفسیرهای مختلفی داشته باشه و اگه آدم برای فهمیدن حقیقت تلاش نکنه و بخواد مغرورانه رفتار کنه چه چیزهای مهمی رو می‌تونه از دست بده. حتی عشق و یه عاشق همه چیز تموم رو. خلاصه باید حواسمون باشه نیت خوانی نکنیم.

در مورد کتاب می‌تونم بگم:
از داستان لذت بردم. هم جذاب بود و  هم کشش و سرعت خوبی داشت. با اینکه ۲۴۰ ص بود ولی طوری بود که انگار ۴۰۰ ص است از بس کلی اتفاق مختلف افتاد. البته خب فونت کتاب هم ریز بود تا حدودی و اگه از فونت درشت تری استفاده می‌کردن تعداد صفحات نزدیک ۴۰۰ می رسید. ولی علی رغم داستان خیلی خوبش این کتاب یه سری مشکل داشت. ترجمه اصلا خوب نبود. از ادبیاتی استفاده شده بود که تو کتاب های دیگه ندیده بودم و گفتار و محاوره ها انگار بین کتابی و محاوره ای گیر کرده بودن. یا یهو جملات کوچه بازاری و لاتی می‌شدن در حالی که گوینده یه اشراف زاده بود. جدا از اون تعداد غلط های املایی خیلی زیاد بود انگار که هرگز ویراستاری نشده باشه. 
شخصیت پردازی هم خوب بود. بخصوص شخصیت یولیان واقعا جذاب بود. برای رودی متأسف بودم، شخصیت خودش، محیط و گذشته پدر و مادرش مثل یه چرخه عمل می‌کردن و باعث می‌شدن دست به کارهایی بزنه که احمقانه و بچگانه بودن. شخصیت لیزا رو هم دوست داشتم. عاقل و بالغ و پخته بود و به جز اواخر داستان عجول نبود.

نکته بعدی که تو کتاب نظرمو جلب کرد مسئله انقلاب بود. انقلابی که با خواسته های بحق ولی راهبرد و نقشه راه ناحق شروع شد و همونطور که از هر انقلاب این شکلی ای انتظار میره تبدیل شد به شورشی که زندگی و آرامش مردم رو گروگان گرفت و در نهایت شکست خورد. 
          
Aralia پسندید.
            بسم الله الرحمن الرحیم 

بالاخره تمومش کردم 
بخاطر موازی خونی خیلی طولش دادم و باید بگم پشیمونم 
باید خیلی زودتر از این حرفا میخوندمش 

اول از خود داستان شروع می‌کنم:
خب ما تو داستان چی داریم؟ یه قتل 
هویت قاتل معلومه 
هویت مقتول معلومه 
نحوه و انگیزه قتل هم [برای ما خواننده] معلومه 
پس این داستان چی داره که ما باید بخونیم؟ کشمکش 
بین پلیس و قاتل یا بهتره بگم همدست قاتل 
اینکه بالاخره کی برنده میشه؟ آیا پلیس می‌تونه به قضیه اصلی پی ببره یا این جناب همدست نابغه پلیس رو شکست می‌ده و ماجرای اصلی رو مخفی می‌کنه ولی حتی اینم فقط نصف حقیقت داستانه 
نصفه دیگه ای وجود داره که تو ۵۰ ص آخر برای همه روشن میشه و به شخصه واقعا سرم سوت کشید وقتی خوندم. نویسنده به خوبی تونست غافلگیرم کنه و هر چی تو ذهنم رشته بودم پنبه کنه 

شخصیت پردازی:
شخصیت پردازی ایشیگامی واقعا قابل تحسین بود. با اینکه یه جا خیلی تعجب کردم ولی اونم فریب نویسنده بود و تهش دقیقا همون عشقی که ازش انتظار داشتم عرضه کرد. ولی در مورد باقی شخصیت ها ترجیح می‌دادم یکم بیشتر توضیح داده بشه بخصوص میساتو خیلی کم به شخصیتش پرداخته شده بود و هنوز یه حفره تو ذهنمه که چرا اول داستان اون کار رو کرد؟ آیا ماجرایی پشت اون قضیه وجود داشت؟

در مورد ابعاد فنی داستان باید بگم اول با نظر یکی از دوستان که گفته بود نویسنده خیلی کشش داد موافق بودم ولی الان اینطور به نظرم میاد که همه اون مقدمات برای اون غافلگیری لازم بود 
باید ۵ می‌دادم ولی نیم نمره کم کردم به خاطر پایانش 
نه اینکه از چیزی که در پایان رخ داد بدم اومده باشه یا بنظرم نادرست باشه ولی بنظرم نویسنده خیلی سکته ای تمومش کرد. حداقل باید یکم بیشتر اتفاقی که تو مدرسه رخ داده بود توضیح می‌داد یا حداقل دیدار مادر و دختر رو به تصویر می‌کشید. یاد بعضی از سریالا افتادم که با کلی جزئیات شروع می‌شن و با کلی جزئیات پیش میرن ولی در نهایت به شدت عجله ای تموم می‌شن و به آدم حس ناقص بودن رو منتقل می‌کنن 
یه جا هم که مربوط به جملات هماهنگ ایشیگامی و یوکاوا در مورد فریب دانشجوها و دانش آموزا بود رو خوشم نیومد خیلی شانسی بود ولی خب غیرممکن نیست همچین چیزی هرچند ترجیح می‌دادم نویسنده از  چیز محکم تری استفاده کنه 

و اما کیفیت چاپ و متن:
عالی، واقعا عالی 
متن جذاب، ترجمه جذاب تر، بشدت خوش خوان
با ویراستاری خیلی خیلی خوب بدون هیچ غلط املایی و نگارشی (حداقل من ندیدم)
این سومین کتاب از چترنگ و دومین کتاب با ترجمه آقای محمد عباس آبادی بود که خوندم واقعا بهشون ۲۰ میدم بخاطر چنین کار با کیفیتی 

در نهایت آیا خوندن این کتاب رو به بقیه توصیه میکنم؟ قطعا 
بخونید و لذت ببرید و شوکه بشید 

۱۹ اسفند: یه مورد رو تازه الان یادم افتاد بگم. 
یه چیز جالبی که تو کتاب وجود داشت مسئله نمره الکی دادن به دانش آموزا بود. به عنوان یه معلم این مسئله همیشه رو مخم بود و فکر میکردم این مسئله فقط تو آموزش و پرورش کمیت گرای خودمون وجود داره و از اونجا که برای ما آموزش و پرورش ژاپن همیشه یه غول و یه الگو بود، من هیچوقت فکر نمی‌کردم که تو ژاپن هم بیان به دانش آموزا نمره الکی بدن و الکی الکی بفرستن مقطع بالاتر. البته فکر نکنین نمره رو دستکاری می‌کنن، این مورد حتی تو آ.پ خود ما هم کمه، بلکه به معلم فشار میارن که امتحان جبرانی با سوالات خیلی خیلی آسون بگیره تا دانش آموز قبول شه. و خیلی خیلی جالبه بازم مثل اینجا، اونجا هم یه سری دانش آموز هست که بازم تو همون امتحان جبرانی نمره قبولی نمیگیرن و باز امتحان جبرانی جبرانی گرفته میشه تا بالاخره این دانش آموز به هر قیمتی شده قبول شه🤣


          
Aralia پسندید.
            اعتراف می‌کنم به خاطر اسمش و این مسئله که آگاتا کریستی چند باری ایران اومده خریدمش. دوست داشتم بدونم آگاتا چه ماجرایی توی شیراز ساخته ولی خب سرم به سنگ خورد.
اول اینکه این کتاب یه مجموعه داستانه در مورد یه مردی به اسم پارکر پاین که میتونه بر اساس اطلاعات و تجربیاتش مشکلات بقیه رو به نحوی برطرف کنه و خانه ای در شیراز هم اسم یکی از داستان های کتابه.
هر اتفاقی که تو این کتاب میفته چه در  انگلیس و چه در غرب آسیا تماما بین شخصیت های غربیه و عملا مکان رویدادها اصلا مهم نیست و هر جایی امکان رخدادشون وجود داره.
نظرم در مورد داستانا هم دقیقا مثل امتیازیه که دادم. به اون بدی که اوایل فکر کردم نیستن ولی اونقدرا هم خوب نیستن. به عنوان زنگ تفریح میشه بهشون نگاه کرد.
یه چیزی که تو داستانا شدیدا اذیتم کرد نگاه از بالا به پایین شخصیت های عصا قورت داده غربی به مردم شرق بود😒 نگاه نویسنده به زن ها هم اذیت کننده بود.

در مورد متن و ترجمه هم باید بگم خوب و روون بودن ولی غلط املایی خیلی زیاد بود حتی در مورد اسم شخصیت ها، مثلا یه جا اسم طرف پاملا بود و یه جا دیگه پالما😐

خلاصه که اگه به نیت شیراز قصد خریدش رو دارید نخرید پول هدر دادنه

          
Aralia پسندید.
Aralia پسندید.
بسم الله الرحمن ارحیم

رانپو دونوی عزیز، باید بگم که قلم و سبک نگارشتون نظر من رو نسبت به داستان های کوتاه( مجموعه داستانها) عوض کرد و خیلی خوشحالم از این بابت. احساس شعف و خوشی بی حدی بهم دست داد وقتی اولین داستان رو خوندم و حسم میگفت قرار نیست ناامید بشم.

خب دیگه احترام بسه. 
حسم نسبت به کتاب اینه:
_مامامیا،ماماسیتا، کاچلا🤌🤌
کتاب  بر خلاف کتاب.های ژاپنی دیگه‌ی که خونده بودم اصلا حوصله سربر یا ملال آور نبود. برعکس،خیلی کنجکاوم کرد و باعث شد  دویدن هیجان رو زیر پوستم حس کنم . 
نمیخوام راجع به جنایت ها،کم  و کِیف‌شون صحبت کنم،نه . 
چرا؟ چون خیلی استادانه طرح ریزی  و نوشته شده بودن. از اونا که مو لا درزشون نمیره🤌
هر‌چقدرم من تلاش میکردم کشف کنم نمیشد😒ایش، ادم حس کودن بوده بهش دست میده.

جنایتا چشمم رو گرفت؟ نه بابا
دلایل جنایت ها برام جالب بود. ناراحتی یا عذاب وجدانی در  در شخصیت ها دیده نمیشد، اما در عوض ،تا دلتون بخواد فساد و مفسده و لذت از رنح دیگران دیده میشد.
اینقدر که میگفتم بابا داداچ ،دنیا اینقدرم وضعش داغون نیستا!

پ‌ن: بدم اومد؟
خیر ،خیلیم‌خوشم‌اومده بود، کلمه رندانه برازنده محتوای کتابه
پ‌ن²: کدوم داستان رو دوست داشتم؟
دومین داستان عالی بود ، به شدت منو گرفت هنوزم که بهش فکر میکنم پشتم می لرزه و‌ حس میکنم باید حواسمو جمع تر کنم
پ‌ن³: آیا توصیه میکنم بخونید؟
اگه بیماری قلبی یا ناراحتی خلقی دارید خیر.  چون خیلی از دلایل بیان شده برای جنایت ها برای ما( که در فرهنگ ایرانی اسلامی زیست می‌کنیم) غیر قابل قبول و منطقی ان ، اما کاملا با فرهنگ ژاپن انطباق دارن
پ‌ن⁴: میتونم بگم رانپو دونو رو دست کسانی که دوست داشت زده و تونسته داستان‌هاش رو با فرهنگ و حالات روحی مردم کشورش به خوبی ترکیب کنه و کتاب پیش رو را به ما عرضه کنه💪( احسنتم داداچم)
پ‌ن⁵: ترجمه؟ 
بسیار شیوا و روون بود. ترکیب جملات،کلمات به کار رفته و چینش متن عالی بود. حتی یه لحظه هم حس نکردم چیزی غلطه. با تشکر از چترنگ عزیز بابت چاپ این کتاب🫶( تو قلب ما جا داری داداچ)
پ‌ن⁶:چه امتیازی بهش میدم؟
پنجتا رو میدم چون به شدت پسندم بود
پ‌ن⁷:کیفیت عکس پایینه،خودم می‌دونم ولی مناسب ترین عکسی بود که تونست بهم حس یکی از شخصیت ها رو منتقل کنه
پ‌ن‌⁸:احساس میکنم یه چی یادم رفته یا جا انداختم
            بسم الله الرحمن ارحیم

رانپو دونوی عزیز، باید بگم که قلم و سبک نگارشتون نظر من رو نسبت به داستان های کوتاه( مجموعه داستانها) عوض کرد و خیلی خوشحالم از این بابت. احساس شعف و خوشی بی حدی بهم دست داد وقتی اولین داستان رو خوندم و حسم میگفت قرار نیست ناامید بشم.

خب دیگه احترام بسه. 
حسم نسبت به کتاب اینه:
_مامامیا،ماماسیتا، کاچلا🤌🤌
کتاب  بر خلاف کتاب.های ژاپنی دیگه‌ی که خونده بودم اصلا حوصله سربر یا ملال آور نبود. برعکس،خیلی کنجکاوم کرد و باعث شد  دویدن هیجان رو زیر پوستم حس کنم . 
نمیخوام راجع به جنایت ها،کم  و کِیف‌شون صحبت کنم،نه . 
چرا؟ چون خیلی استادانه طرح ریزی  و نوشته شده بودن. از اونا که مو لا درزشون نمیره🤌
هر‌چقدرم من تلاش میکردم کشف کنم نمیشد😒ایش، ادم حس کودن بوده بهش دست میده.

جنایتا چشمم رو گرفت؟ نه بابا
دلایل جنایت ها برام جالب بود. ناراحتی یا عذاب وجدانی در  در شخصیت ها دیده نمیشد، اما در عوض ،تا دلتون بخواد فساد و مفسده و لذت از رنح دیگران دیده میشد.
اینقدر که میگفتم بابا داداچ ،دنیا اینقدرم وضعش داغون نیستا!

پ‌ن: بدم اومد؟
خیر ،خیلیم‌خوشم‌اومده بود، کلمه رندانه برازنده محتوای کتابه
پ‌ن²: کدوم داستان رو دوست داشتم؟
دومین داستان عالی بود ، به شدت منو گرفت هنوزم که بهش فکر میکنم پشتم می لرزه و‌ حس میکنم باید حواسمو جمع تر کنم
پ‌ن³: آیا توصیه میکنم بخونید؟
اگه بیماری قلبی یا ناراحتی خلقی دارید خیر.  چون خیلی از دلایل بیان شده برای جنایت ها برای ما( که در فرهنگ ایرانی اسلامی زیست می‌کنیم) غیر قابل قبول و منطقی ان ، اما کاملا با فرهنگ ژاپن انطباق دارن
پ‌ن⁴: میتونم بگم رانپو دونو رو دست کسانی که دوست داشت زده و تونسته داستان‌هاش رو با فرهنگ و حالات روحی مردم کشورش به خوبی ترکیب کنه و کتاب پیش رو را به ما عرضه کنه💪( احسنتم داداچم)
پ‌ن⁵: ترجمه؟ 
بسیار شیوا و روون بود. ترکیب جملات،کلمات به کار رفته و چینش متن عالی بود. حتی یه لحظه هم حس نکردم چیزی غلطه. با تشکر از چترنگ عزیز بابت چاپ این کتاب🫶( تو قلب ما جا داری داداچ)
پ‌ن⁶:چه امتیازی بهش میدم؟
پنجتا رو میدم چون به شدت پسندم بود
پ‌ن⁷:کیفیت عکس پایینه،خودم می‌دونم ولی مناسب ترین عکسی بود که تونست بهم حس یکی از شخصیت ها رو منتقل کنه
پ‌ن‌⁸:احساس میکنم یه چی یادم رفته یا جا انداختم