معرفی کتاب پسر اثر لوئیس لوری مترجم کیوان عبیدی آشتیانی

پسر

پسر

لوئیس لوری و 1 نفر دیگر
3.8
12 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

19

خواهم خواند

7

شابک
9786002297013
تعداد صفحات
396
تاریخ انتشار
1396/6/7

توضیحات

        
کتاب پسر، قسمت چهارم و بخش نهایی از مجموعه ای چهار قسمتی است که سه قسمت اول آن با عنوان های بخشنده، در جست وجوی آبی ها، و پیام رسان به چاپ رسیده است. 
داستان در سه کتاب روایت می شود.
کتاب اول در مجموعه ای می گذرد که یوناس در آن بزرگ شده است. داستان کتاب برمی گردد به زمانی که هنوز یوناس از مجموعه فرار نکرده و جایی دیگر نرفته است. داستان، زندگی کلر است، دختری از گروه زاینده ها که گابریل را دنیا آورده است.
کتاب دوم در دهکده ای می گذرد که کلر به آن جا کشانده شده و خاطره ای از گذشته اش ندارد. کلر به تدریج حافظه اش را به دست می آورد و برای پیدا کردن پسرش عازم سفری سخت می شود.
کتاب سوم در دهکده ی دیگری می گذرد که یوناس و گیب، بعد از فرار از مجموعه شان به آن جا رسیدند. دهکده ای که پس از جدال متی با نیروهای شر، آرامش از دست رفته اش را بازیافته است. اما گیب، آرزوی پیداکردن مادرش را دارد.

      

لیست‌های مرتبط به پسر

نمایش همه
choobin

choobin

1404/2/30

استاد عروسکاستاد عروسکاستاد عروسک

کتاب های چشمک زن

71 کتاب

کتاب ها برای من در زندگی زنده ترین موجودات بی جان هستند...همونطور که معجزه آخرین پیامبر ما هم یک کتاب هست.اما بین همه کتاب هایی که خوندم همه کتاب هایی که به زندگیم وارد شدند و خیلی وقتا وسیله های نجات بخش من بودند، کتاب های زیادی بودند که مثل ستاره های دنباله دار توی زندگیم می درخشیدند و من محو زیباییشون می شدم و بعد محو می شدند...کتاب هایی هم بودند که اثرشون یه گوشه ای از وجود من مونده ولی حتی خیلی وقتا یادم میره که وجود دارند...اما معدود کتاب هایی هم بودند و هستند که وارد زندگیم شدند و مثل ستاره درخشیدند...ستاره هایی که هرموقع به یادشون میفتم و بهشون نگاه می کنم بهم چشمک می زنند و میدونم که هستند و هرموقع که بخوام میتونم دری رو به دنیاشون باز کنم و دوباره توی دنیاشون غرق بشم...بعضی ازونا کمکم کردند فراموش کنم ...بعضی التیام بخش بودند ...بعضی ملاقات با دنیای دیگه ای بود که دوست داشتم درونشون زندگی کنم یا حتی گاهی منو از لب پرتگاه برگردوندند...شاید خیلی ازونا از نظر دیگران پوچ ،کسل کننده ،بی محتوا یا بچگانه باشند یا حتی خیلی مهجور مونده باشند و چاپ تموم ، اما نقش مهمی رو تو زندگی من ایفا کردند ...بخاطر همین دوست داشتم ازشون یه لیست درست کنم...تا همینطور که داخل خونه جدا از بقیه کتاب ها گذاشته شدند و بهم قوت قلب میدن ، اینجا تو خونه جدیدم در بهخوان هم جا و مکانی داشته باشند.

90

یادداشت‌ها

        مگه توی مجموعه همه چی بی رنگ نبود؟ پس چرا تخم ماهی ها یهو صورتی شدن؟🤔
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

Soli

Soli

2 روز پیش

          خب، اینم از این. بخشنده به پایان رسید.
فکر نمی‌کنم ریویوم بخشی از داستان رو لو بده، اما شاید هم لو بده. 

جلد اول جلد موردعلاقه من بود. داستانش رو دوست داشتم و فضای کتاب من رو یاد بخشی از کتاب "و باز هم سفر" انداخت. اون شهر ماشینی و بدون رنگ و شادی و احساسات و...
جلد دوم که شروع شد و دیدم دیگه توی اون مجموعه نیستیم یه خرده خورد تو ذوقم، اما داستان کایرا هم جالب بود. 
جلد سه... حقیقتا ناامید شدم از دیدن بزرگ شدن شخصیت‌ها، مخصوصا یوناس! اما متی شخصیت جالبی بود و داستان هم تعلیق خوبی داشت و ازش خوشم اومد. راستش امیدوار بودم بعد از پایان چیزی وجود داشته باشه که بهم بگه همه‌چیز یه شوخی یا اشتباه یا همچین چیزی بوده، اما کتاب چهارم شروع شد و همچین اتفاقی نیفتاد.
کتاب آخر، پسر. دوستش داشتم، بیشتر از دو جلد قبل. داستان دوباره تو مجموعه یوناس شروع شد و من با خوشحالی دنبالش کردم، مخصوصا که توی همون جلد اول هم دوست داشتم بیشتر درمورد زندگی زاینده‌ها بدونم. دو بخش اول کتاب رو بیشتر از بخش آخر_ماورا_دوست داشتم. کلر شخصیت جالب، قوی و شجاعی بود. آینار و آلیس هم به نوبه خودشون دوست‌داشتنی و قشنگ بودن. شاید بعضیا بگن پایان کتاب سرهم‌بندی‌شده بود، اما به نظرم اون‌قدرا هم بد نبود. 
حالا، انتقادی که به این کتاب دارم چیه؟
یکی این‌که، شخصیت‌های اصلی خیلی به‌هم مشابه بودن. همه‌شون از خود گذشته و شجاع و قوی و تقریبا بی‌نقص بودن. من شخصیت‌های بی‌نقص رو دوست ندارم. می‌دونم که متی هی تاکید می‌کرد که وقتی بچه بوده وحشی و بی‌اخلاق بوده، اما من چیز زیادی از این ندیدم، فقط وصفش رو شنیدم.
دومین ایراد هم این‌که، چرا همه باید نیروهای ماورایی داشته باشن؟ ترجیح می‌دادم گیب در آخر جور دیگه‌ای عمل کنه، طوری که اصلا از اول نیازی به قدرت و این‌جور چیزا نداشته باشه. این‌طوری... نمی‌دونم، حس خیلی خوبی نداشت. که "تو نمی‌تونی شیطان رو شکست بدی، مگر این‌که نیروهای ماورایی داشته باشی"! خب چرا؟

ولی در کل، تجربه جالبی بود. =)
        

1