راز بی بی جان: زندگینامه داستانی سيده بتول جزایری مادر شهید سیدحسین علمالهدی
راز بی بی جان: زندگینامه داستانی سيده بتول جزایری مادر شهید سیدحسین علمالهدی
الناز عباسیان و 1 نفر دیگر
4.5
3 نفر |
1 یادداشت با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
3
خواهم خواند
1
توضیحات
از همون اول گفتم که شهید شدی، گفتم دروغه هر کی گفته تسلیم صدام شدی؟! اما حسین جان، این چه اومدنی شد؟ قرار آخر ماه صفرمون چی شد پس! حسرت به دل موندم حسین... چطور این تن پاره پاره تو رو ببرم اهواز.. سرش را رو به آسمان برد و فریاد زد:« خانم زینب چی کشیدی تو کربلا...صبرم بده... صبرم بده...!» همین طور این جمله را با ناله و اشک تکرار میکرد که یک آن صدایی شنید:« خوش اومدی بی بی جان...هویزه منتظرت بود...» الله اکبر این صدای حسین است. هراسان از جایش بلند شد و نگاهی به اطرافش کرد. وسط بیابان بی آب و علف و خشک هویزه میان تلّی از خاک و خون و پیکر شهدا ایستاده بود. پسرها را صدا کرد. - حسین همین جا دفن میشه.